(1)أَرْسَلَهُ دَاعِياً إِلَى الْحَقِّ وَ شَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ
(2)فَبَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ غَيْرَ وَانٍ وَ لَا مُقَصِّرٍ
(3)وَ جَاهَدَ فِي اللَّهِ أَعْدَاءَهُ غَيْرَ وَاهِنٍ وَ لَا مُعَذِّرٍ
(4)إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصَرُ مَنِ اهْتَدَى
و منها
(5)وَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ
(6)تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ
(7)وَ لَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لَا حَارِسَ لَهَا وَ لَا خَالِفَ عَلَيْهَا
(8)وَ لَهَمَّتْ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ نَفْسُهُ لَا يَلْتَفِتُ إِلَى غَيْرِهَا
(9)وَ لَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ
(10)فَتَاهَ عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ وَ تَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ
(11)وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ
(12)وَ أَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ
(13)قَوْمٌ وَ اللَّهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ
(14)مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ مَتَارِيكُ لِلْبَغْيِ
(15)مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ وَ أَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ
(16)فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ وَ الْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ
(17)أَمَا وَ اللَّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلَامُ ثَقِيفٍ
(18)الذَّيَّالُ الْمَيَّالُ
(19)يَأْكُلُ خَضِرَتَكُمْ وَ يُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ
(20)إِيهٍ أَبَا وَذَحَةَ.
(21)[قال الشريف الوذحة الخنفساء و هذا القول يومئ به إلى الحجاج و له مع الوذحة حديث ليس هذا موضع ذكره]
(1)خدا حضرت رسول را فرستاد در حالی که دعوت کننده به حق و شاهد بر خلق بود.
(2)پس مأموریتهای پروردگارش را تبلیغ نمود بدون سستی و قصور.
(3)بخاطر خدا با دشمنان او جهاد نمود بدون سستی و بهانه و عذر آوردن.
(4)او پیشوای تقوی کنندگانو باعث بینایی و بینش هدایت جوینده ها است.
از آن خطبه است.
(5)اگر بدانید آن چیزهایی را که میدانم از چیزهایی که از شما غیب آنها پنهان است در آن صورت به کوهها و بیابانها می رفتید (از خواب و استراحت دست بر میداشتید).
(6)بر اعمال و کرده های خود گریه کرده و به سینه و روی خود می زدید.
(7)و اموال خود را بدون نگهبان و بی صاحب و بی سرپرست می گذاشتید.
(8)و هر کسی به خودش اهتمام می ورزید و متوجه دیگران نمی شد.
(9)ولی شما فراموش کرده اید پند و اندرزهایی را که به شما داده شده، و ایمن و مطئن شده اید از آنچه شما را بر حذر داشته اند.
(10)پس رأی و فکر شما حیران گشته و کار شما متفرق و درهم شده است.
(11)و دوست می دارم که خدا میان من و شما جدائی افکند.
(12)و مرا محلق کند به کسانیکه آنها برایم از شما سزاوارترند.
(13)بخدا سوگند ایشان قومی هستند که رأی و نظر آنها با برکت، و حلم و بردباری آنها وزین و سنگین بود.
(14)گوینده حق ؛ و ترک کننده ظلم و تجاوز بودند.
(15)بعنوان پیشقدمان در راه دین رفتند و در میدان روشن شرریعت اسب راندند.
(16)به عاقبت و آخرت دائمی، و کرامت خوب و گوارا دست یافتند (بارده: بمعنی سرد و خنک، چون عربها د و خنک را دوست میدارند به چیزهایی دلپسند بارد می گویند، منظور از این قوم رسول اکرم، حمزه و جعفر سیار، و عمار و امثال آنها است).
(17)آگاه باشید خدا سوگند بزودی بر شما مسلط خواهد شد پسر قبیله ثقیف (منظور حجاج بن یوسف ثقفی است که در زمان عبدالملک به مردم کوفه حاکم و فرماندار شد).
(18)او بسیار دامن کش و می کننده است(کنایه از متکبر و روگردان از حق و حقیقت و عدالت است).
(19)سبزیهای (اموال و منافع) شما را می خورد و از بین می برد، و پیه شما را آب می کند( بدنهای شما را عذاب می کند).
(20)بیا ای ابا وذحه
(21)می گویم: وذحه عبارتست از خنفساء (حیوانی است سیاه و بدبو) و این جمله اشاره است به حجاج ، و او را با وذحه داستانی است که اینجا محل ذکر آن نمی باشد.
بعضی گفته اند: روزی حجاج بر سجاده نماز بود که خنفسائی به جانب او روی آورد، حجاج گفت این را از من دور کنید که وذوحه ای (پشگلی) است وذح شیطانٍ و نقل می کنند که گفت: خدا بکشد مردمی را که می گویند این حیوان بدشکل مخلوق خداست، گفتند: س مخلوق کیست؟ گفت: از وذح شیطان است، پروردگار شما شانش بالاتر از آنست که این پشگل کثیف را بیافریند. مرحوم خوئی در شرح نهج البلااغه مطالب دیگری نیز در این باره نقل نمود هاست.
عربها عادت دارند هر کسی را که به چیزی علاقه و یا شباهت و یا سرکاری دارد با کلمه«ابو» گویند، و به عبدالملک بن مروان بخاطر کند دهانش و جمع شدن مگس در اطراف آن «ابو الذبان» می گفتند.
و حجاج چون کوتا قد و بدقیافه و لاغر و کوچک چشم، و کج ساق و کوتاه بازو وآبله رو بود لذا حضرت برای تحقیر و توهین«ابووذحه» فرموده و تشبه به خنفساء نموده است.
قبلی [1] بعدی [2]Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/7697
[2] https://farsi.balaghah.net/node/7699