(1)لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَكَانِ غَرِيباً
(2)أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَكْرَهُ أَنْ تَكُونَ قُرَيْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْكَوَاكِبِ
(3)أَدْرَكْتُ وَتْرِي مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ وَ [أَفْلَتَنِي أَعْيَارُ] أَفْلَتَتْنِي أَعْيَانُ بَنِي [جُمَحٍ] جُمَحَ
(4)لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ لَمْ يَكُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ.
(1)هر آینه ابومحمد(طلحه) در اینجا غریب واقع شده است.
(2)آگاه باشید به خدا سوگند من کراهت داشتم(مایل نبودم) که طایفه قریش در زیر ستارگان(أر صحراها و بیابانها) کشته باشند.
(3)قصاص خود را از بنی عبدمناف گرفتم(منظور قصاص قتل و غارت در بصره است که به وسیله طلحه و کسان اورخخ داد) و بزرگان بنی جمح از دست من گریختند.
(4)بتحقیق(قریش) به سوی امری که لیاقت آنرا نداشتند(خلافت و حکومت اسلامی) گردن دراز کرده بودند که در راه آن و پیش از رسیدن گردنشان شکسته شد.
قبلی [1] بعدی [2]Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/7638
[2] https://farsi.balaghah.net/node/7635