نظارت امیرمؤمنان « علیه السلام » بر کارگزاران خود
لزوم نظارت بر عملکرد مسئولان
رهبران جامعه وظیفه دارند کسانی را برای اداره امور جامعه و مسئولیت های مهم انتخاب کنند که از دو ویژگی امانت داری و کاردانی در حد لازم برخوردار باشند . از ایمانو تقوای لازم برخوردار باشند تا به مردم و جامعه خیانت نکنند و منافع جامعه را فدایمنافع شخصی خویش ننمایند و از تخصص و کاردانی کافی بهره مند باشند تامسئولیت های محوله را به خوبی انجام دهند . در اسلام انتخاب مسئولان و متصدیانبراساس دو اصل کاردانی و ایمان پذیرفته است نه بر اساس خویشاوندی و قرابت ،دوستی و آشنایی ، وابستگی های خطی و گروهی و . . . .
قرآن کریم در موارد گوناگون به این مهم اشاره فرموده است . هنگامی که بنی اسرائیل از پیامبر خود درخواست کردند که برای آنها فرماندهی معین کند ، پیامبرشان به دستورخدا طالوت را به آنها معرفی کرد . بنی اسرائیل از انتخاب طالوت در شگفت ماندند زیرا اوفقیر بود و آنها توانگری را از شرایط فرماندهی و رهبری می پنداشتند . خداوند در پاسخبه اعتراض آنها فرمود : «در حقیقت خدا او را بر شما برتری داده ، و او را در دانش و[نیروی ]بدنی فزونی بخشیده است .»(147)
حضرت یوسف وقتی به عزیز مصر پیشنهاد کرد که او را بر خزانه های مصر بگماردبرای پیشنهاد خود چنین استدلال کرد :
«[یوسف] گفت : مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم .»(148)
دختر حضرت شعیب علیه السلام که به پدر پیشنهاد استخدام حضرت موسی علیه السلام را نموداین گونه استدلال کرد : «ای پدر ! او را استخدام کن ، چرا که بهترین کسی را که می تواناستخدام کنی آن کس است که قوی و امین باشد .»(149)
ولی روشن است که حتی عمل به این وظیفه خطیر از سوی مسئولان و مردم وانتخاب افرادی امانت دار و کاردان برای تصدی امور جامعه از لزوم نظارت و بازرسیعملکرد آنها نمی کاهد . رهبران جامعه به این مقدار در پیشگاه خدا و مردم معذورنیستند بلکه هنگامی وظیفه خود را انجام داده اند که پس از انتخاب اشخاصی کاردان وامین ، نظارتی پی گیر و همه جانبه بر اعمال و کارهای آنها داشته باشند ، زیرا :
نخست این که ممکن است مسئولان حکومت در تشخیص امانت داری و کاردانیمجریان و متصدیان جامعه گرفتار اشتباه شده باشند و کسی را که از ایمان و کاردانیکافی برای احراز مسئولیتی برخوردار نیست به آن مسئولیت گمارده باشند . زیراتشخیص آنها براساس قراین و شواهد ظاهری است که احتمال اشتباه و خطا در آنمنتفی نیست .
دوم این که بر فرض تشخیص صحیح عدالت و ایمان و کاردانی ، احتمال خطا واشتباه در اعمال مسئولان و متصدیان امور چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت واز آن صرف نظر نمود ، به ویژه این که انسان غالبا از اشتباهات و خطاهای خود غافلاست و دیگران که ناظر اعمال و رفتار او هستند بیش تر می توانند کاستی ها و نقایصکارهای او را درک کنند و او را در پیشرفت و بهبود کارها یاری دهند .
سوم این که احتمال انحراف ، لغزش و خیانت متصدیان امور همیشه وجود دارد ؛ زیرابه فرض که عدالت آنها به اثبات رسیده باشد ، مفهوم عدالت این نیست که از انسانعادل در آینده هیچ انحراف و خیانتی سر نمی زند . احراز عدالت در شخصی به این معنااست که او در گذشته خیانتی انجام نداده و لازمه عدم ارتکاب خیانت در گذشته ، عدمارتکاب آن در آینده نیست . عدالت تنها نشانه ای ظنی است برای عدم ارتکاب خیانت درآینده و هیچ وقت احتمال آن را نفی نمی کند . به ویژه این که طبیعت قدرت فسادآوراست . چه بسیار افراد صالح و با تقوا و اهل ورع که پس از رسیدن به قدرت گرفتارخودبینی ، خودپسندی ، خودکامگی و ستم و انواع انحرافات شده اند .
قدرت عامل فساد و انحراف
طبیعت انسان به گونه ای است که وقتی احساس بی نیازی نماید ، طغیان و سرکشیمی کند . قرآن کریم می فرماید : «انسان طغیان و سرکشی می کند ، وقتی خود را بی نیازاحساس کند .»(150)
روشن است که قدرت بدون نظارت موجب می شود که انسان خود را بی نیاز انگارد .ریاست و مسئولیت ، خلق و خوی انسان را تغییر می دهد و به دنبال آن رفتار او نیز تغییرمی یابد . حضرت علی علیه السلام می فرماید :
«انسان در سه مورد تغییر می کند ، نزدیک شدن به پادشاهان ، قبول مسئولیت وریاست و بی نیازی پس از فقر و تهیدستی ، کسی که در این موارد تغییر نکند از عقلیاستوار و خُلقی مستقیم ، بهره مند است .»(151)
قدرت ، انسان را مست می کند و عقل و هوش را از سرش می رباید ، همان گونه کهشراب انسان را مست و از خود بی خود می کند . امیرمؤمنان می گوید : «مستی بر چهارگونهاست ، مستی شراب ، مستی مال و ثروت ، مستی خواب و مستی حکومت .»(152)
قدرت ، غیرت را از بین می برد ،(153) انسان را به تکبر و فخرفروشی وامی دارد ،(154) او را ازاحسان و نیکی بازمی دارد ،(155) رفتارش را زشت می نماید ،(156) و او را به ظلم و سرکشیمی کشاند(157) و به خودکامگی وامی دارد .
معمولاً کسی که به قدرت می رسد ، افراد سودجو و فرصت طلب اطراف او را می گیرندو با تملق و چاپلوسی سعی می کنند در پرتو قدرت و نفوذ او به منافع خود دست یابند واینجا است که مسئولیت و حکومت انسان را بر لبه پرتگاه هلاکت و نابودی قرار می دهدکه نجات از آن برای هر کس ممکن نیست . حضرت علی علیه السلام می گوید : «آن کس که تو راستود همانا تو را سر برید» .(158)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : «هنگامی که برادرت را در مقابلش می ستایی مثل این استکه تیغ بر گلویش می کشی .»(159)
و نیز فرمود : «اگر کسی با چاقوی بُرنده به سراغ شخصی برود بهتر از آن است که او رادر مقابلش ثنا گوید .»(160)
براساس آنچه گفته شد نظارت دقیق و پی گیر بر عملکرد مسئولان و متصدیان لازم وضروری است و این نظارت به دو روش قابل اعمال است : نخست به وسیله حکومت ودیگری به وسیله مردم . در حکومت حضرت علی علیه السلام هر دو شیوه به طور دقیق اعمالمی شد .
یکی از مسایلی که امیرمؤمنان علیه السلام بر آن حساسیت و اهتمام بسیار زیادی داشتبررسی و بازرسی دقیق کارهای کارگزاران و متصدیان امور بود . از سوی دیگر مسلمانانتحت تعالیم اسلام و پیشوایان معصوم علیهم السلام آن چنان آزاد و شجاع پرورش یافته بودندکه اعمال و رفتار مسئولان را همیشه زیرنظر داشتند و در مواقع مناسب انتقادات وپیشنهادهای خود را حتی درباره اعمال خلیفه ابراز می کردند .
در این نوشتار ابتدا به بحث پیرامون لزوم نظارت حکومت بر عملکرد کارگزارانمی پردازیم و در بخش دوم درباره نظارت مردم در حکومت اسلامی بر اعمال متصدیانسخن می گوییم .
سخنان پیشوایان معصوم علیهم السلام درباره لزوم نظارت
از امام رضا علیه السلام روایت شده که هرگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سپاهی را به سویی گسیلمی کرد ، گروهی از افراد مورد اعتماد خود را همراه فرمانده آن سپاه اعزام می کرد تااعمال و رفتار او را برای آن حضرت گزارش دهند .»(161)
حضرت علی علیه السلام ابتدا شیوه گزینش مسئولان را به مالک تعلیم می دهد و می گوید :«سپس در کارهای کارگزارانت بنگر ! و آنها را با آزمایش و امتحان به کار وادار ! و از رویمیل و استبداد (بدون مشورت) آنها را به کاری مگمار ، زیرا هوی و هوس و خودرایی ،کانونی از شعبه های جور و خیانت است . و از میان آنها افرادی را که با تجربه تر و پاک تر ودر اسلام پیشگام ترند انتخاب کن ، زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاک تر است . و نیزکم توقع تر و در کارها عاقبت اندیش ترند . . .»(162)
و پس از بیان شیوه صحیح گزینش به اصل مهم نظارت اشاره می کند و می گوید :
«سپس با فرستادن مأموران مخفیِ راستگو و باوفا کارهای آنان (کارگزاران) را زیرنظربگیر ! زیرا بازرسی مداوم پنهانی ، سبب می شود که آنها به امانت داری و مدارا کردن بهزیردستان ترغیب شوند . اعوان و انصار خویش را سخت زیرنظر بگیر . اگر یکی از آنهادست به خیانت زد و مأموران مخفی تو به اتفاق چنین گزارشی دادند به همین مقدار ازشهادت قناعت کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتی که انجام داده ، او راکیفر نما ، سپس وی را در مقام خواری و مذلت بنشان ، و نشان خیانت را بر او بگذار وگردن بند ننگ و تهمت را به گردنش بیفکن»(163)
نظارت بر مسئولان و کارگزاران موجب می شود که اشخاص خدمت گذار ، دل سوز وزحمت کش از افراد خائن و تن پرور شناخته شوند و با تشویق آنها ، خدمت گزاران بهخدمت بیش تر تشویق شوند و با تنبیه و مجازات خائنان و متخلفان کسی به خود جرأتخیانت ، کم کاری و تن پروری ندهد . حضرت علی علیه السلام در بخشی دیگر از عهدنامه خود بهمالک اشتر درباره سپاهیان و نیروهای نظامی می گوید :
«باید بازرسانی - که در نزد مردم به امانت داری و حق گویی معروف هستند - بر آنهابگماری تا خدمات خدمت گزاران را به تو گزارش کنند و آنها بدانند که زحماتشان از نظرتو پوشیده نیست . آنگاه خدمات هر کس را به خوبی بشناس و زحمات کسی را به حسابدیگری مگذار و از ارزش آن کم مکن . از هر کس به اندازه فعالیتش قدردانی کن . مباداشرافت و بزرگی کسی موجب شود که خدمات کوچکش را بزرگ کنی و گمنامی شخصیتو را بر آن دارد که کارهای بزرگش را کوچک شماری»(164)
اهتمام حضرت علی علیه السلام در نظارت بر اعمال کارگزاران
امیرمؤمنان علیه السلام در عمل نیز به این اصل به طور کامل پای بند بود . آن حضرتاشخاص مورد اعتمادی را مشخص کرده بود تا از کردار و رفتار کارگزارانش گزارش دهندو پس از اطلاع از اشتباهات آنها ، براساس نوع اشتباهی که مرتکب شده بودند ، واکنشمناسب از خود نشان می داد .
در اشتباهات جزیی و قابل اغماض به تذکر ، نصیحت و ملامت و سرزنش بسندهمی کرد ، در مواردی که احراز می کرد ، کسی شایستگی تصدی مسئولیتی را ندارد او رابرکنار و شخص مناسب تری را به جای او به کار می گمارد و در مواردی که یکی ازکارگزارانش مرتکب جرم و خیانتی شده بود - که سزاوار مجازات و اجرای حدّ بود - او رااز مقام خود عزل می کرد و به مجازات عملش می رساند . این نظارت دقیق از سوی آنحضرت موجب می شد تا حاکمان و مسئولان نهایت دقت و احتیاط را در کارها به کارگیرند و تا حد ممکن از اشتباهات و کارهای خلاف عمدی آنها کاسته گردد .
امیرمؤمنان علیه السلام اشخاص خدمت گزار و دل سوز را مورد لطف و مرحمت خویش قرارمی داد ، خدمتشان را در حد لازم می ستود . این روش ، دلسوزان و خدمت گزاران را بهخدمت بیش تر تشویق می کرد و از فرصت طلبان و خائنان مجال کارشکنی و خیانت راسلب می کرد . از حضرت علی علیه السلام نامه های متعددی خطاب به مسئولان و کارگزارانخویش به یادگار مانده است که بیان گر بازرسی و نظارت دقیق و پی گیر آن امام علیه السلام نسبت به کارهای کارگزارانش است و دقت در این نامه ها و شرایط صدور آنها ما را بهاهمیت فوق العاده نظارت و بازرسی در حکومت اسلامی راه می نماید . در این جا بهتعدادی از نامه های آن حضرت در این باره اشاره می کنیم .
نامه به عثمان بن حنیف انصاری - حاکم بصره -
به حضرت علی علیه السلام گزارش رسید که عثمان بن حنیف انصاری - صحابی بزرگوارپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حاکم امام بر بصره از سوی آن حضرت - در یک میهمانی مجللشرکت کرده است . امیرمؤمنان علیه السلام که حضور در چنین میهمانی ها و مجالسی را برایمتصدیان امور و کارگزاران حکومت علوی نمی پسندید ، در نامه ای وی را مورد عتاب وسرزنش قرار داد و به او چنین نگاشت :
«اما بعد ! ای پسر حنیف ! به من گزارش داده شده است که مردی از متمکنان اهلبصره تو را به خوان میهمانی اش دعوت کرده ، و تو به سرعت به سوی آن شتافته ای درحالی که طعام های رنگارنگ و ظرف های بزرگ غذا یکی بعد از دیگری در مقابل تو قرارداده شده است . من گمان نمی کردم که تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندانشانممنوع و ثروتمندانشان دعوت شوند . به آنچه می خوری بنگر آنگاه آنچه حلال بودنشبرای تو مشتبه بود از دهان بینداز و آنچه را یقین به پاکیزگی و حلال بودنش داشتیتناول کن . . .»(165)
برای روشن شدن اهمیت این نامه توجه به چند نکته ضروری است :
الف : امیرمؤمنان علیه السلام این نامه را در نخستین ماه های حکومت خویش نوشته است .زیرا آن حضرت تقریبا در ابتدای سال 36 هجری - 25 ذی الحجة سال 35 - به حکومترسید و در ماه محرم همان سال کارگزاران و عمال خود را به شهرهای مختلف گسیلکرد . بنابراین عثمان بن حنیف در ماه محرم سال 36 از سوی امیرمؤمنان علیه السلام بهحکومت بصره منصوب شد و تا قبل از ورود ناکثین به بصره در آن شهر حکومت می کرد وپس از جنگ جمل حضرت علی علیه السلام ابن عباس را حاکم بصره نمود . جنگ جمل در دهمجمادی الثانی سال 36 واقع شد .(166) بنابراین عثمان بن حنیف قبل از این تاریخ از بصرهاخراج شده است .
با این حساب مجموع حکومت عثمان بن حنیف در بصره حدود 4 ماه می شود .بنابراین نامه حضرت علی علیه السلام به عثمان بن حنیف مربوط به همان 4 ماه ابتدایحکومت اوست .
حضرت علی علیه السلام این نامه را در یکی از حساس ترین برهه های حکومت خود نوشتهاست . آن حضرت در زمانی این نامه را به عثمان بن حنیف نوشت که گرفتار مشکلاتمتعددی بود : عایشه در مکه بر ضد آن حضرت تبلیغ می کرد و مقدمات شورش علیهحکومت را فراهم می نمود ؛ طلحه و زبیر به کارشکنی علیه آن حضرت مشغول بودند ؛حکومت آن حضرت هنوز در همه شهرها تثبیت نشده بود و برخی از شهرها از پذیرفتنحاکمان برگزیده امام علیه السلام خودداری می کردند ؛ عمّال و کارگزاران عثمان با ثروت هایکلانی که از بیت المال برای خود دست و پا کرده بودند در گوشه و کنار به کارشکنی وتوطئه علیه آن حضرت دست می زدند و مهم تر از همه اینها معاویه که آرزوی خلافت درسر می پروراند به بهانه خون خواهی از عثمان از پذیرش حکومت امیرمؤمنان علیه السلام امتناعکرده بود و خود را برای رویارویی با حضرت آماده می کرد . حضرت علی علیه السلام نیز مهم تریننگرانی اش معاویه بود و قبل از جنگ جمل برای نبرد با او مردم را آماده کرده بود کهجنگ جمل و فتنه ناکثین آن حضرت را از این کار بازداشت .
ب : مخاطب نامه ، عثمان بن حنیف ، از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسأله جانشینیو خلافت به حضرت علی علیه السلام رجوع کرد و حضرت پس از حادثه جمل به مناسبت هایگوناگون از او به نیکی نام برد و او را ستود .
ج : عثمان بن حنیف هیچ گونه سوء استفاده ای از بیت المال و مقام و موقع خود نکردهبود بلکه آن گونه که امیرمؤمنان علیه السلام انتظار داشت که حاکمان اسلامی باید در زندگیشخصی خود در حدّ متوسط مردم زندگی کنند و از قشر فقیر جامعه فاصله نگیرند ، عملنکرده بود و در یک میهمانی مجلل که فقرا در آن حضور نداشتند شرکت کرده بود .
د : لحن حضرت علی علیه السلام در این نامه بسیار تند و کوبنده است .
با توجه به نکات فوق معلوم می شود که اولاً حضرت علی علیه السلام از همان آغاز حکومتنظارت قوی و دقیقی بر اعمال و رفتار کارگزاران و مسئولان حکومتی خود اعمالمی کرده است و مسأله نظارت آن چنان از نظر حضرت علی علیه السلام اهمیت داشته است کهاز همان ماه های نخستین حکومت خود با جدیت به آن پرداخته و مشکلات اساسی او رااز این کار غافل نکرده است . زیرا عثمان بن حنیف خطای بزرگ و تخلف فاحشی مرتکبنشده بود .
وانگهی کار عثمان بن حنیف با توجه به ذهنیتی که مردم از کارهای عثمان و عمال اوداشتند ، کاری بسیار عادی و متداول بود و اصلاً توجه کسی را به خود جلب نمی کرد .حضور در یک میهمانی از امور شخصی و خصوصی زندگانی عثمان بن حنیف به حسابمی آمد . بنابراین حضرت علی علیه السلام آن چنان نظارتی بر اعمال و رفتار مسئولان حکومتخود داشت که حتی مسایل زندگانی خصوصی آنان نیز از دید آن حضرت مخفی نبود .
ثانیا این نامه گویای اهمیت این موضوع در نظر آن حضرت است . این موضوع از نظرامیرمؤمنان از چنان اهمیتی برخوردار بود که آن همه مشکلات اساسی او را از توجه بهآن باز نداشت و برآن شد تا با آن لحن شدید یکی از یاران فداکار خود را ملامت وسرزنش نماید ، با این که احتمال آن بود که بر سر همین موضوع عثمان بن حنیف ازسوی آن حضرت رنجیده شود و از یاری آن حضرت دست بردارد و یا حداقل پس از آن ازجانب امام علیه السلام مسئولیتی نپذیرد و در آن شرایط حساس حضرت علی علیه السلام یکی از یارانمخلص خود را از دست بدهد .
ولی اینها چیزی نبود که بتواند امیرمؤمنان علیه السلام را از آن اقدام بازدارد . او کسی نبودکه در بیان حقایق ملاحظه سابقه افراد و دوستی آنان را بنماید و احتمال آزرده و رنجیدهخاطر شدن اشخاص او را از تصمیم خود منصرف سازد .
امیرمؤمنان علیه السلام با این اقدام خود ثابت کرد که حاکمان اسلامی باید در خدمت اسلامو مسلمانان باشند نه این که حکومت را فرصتی برای رسیدن به مقاصد دنیوی وراحت طلبی خود انگارند . پیشوایان اسلام در گفتار و رفتار خود بارها بر این حقیقتتأکید کرده اند .
مرحوم شهید مطهری درباره اهمیت این نامه می گوید : «در بصره ، عثمان بن حنیفدر یک مجلس میهمانی شرکت کرده است در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده است ؟العیاذ باللّه مشروب بوده ؟ نه ، قمار بوده ؟ نه ، فسق و فجوری بوده ؟ نه ، پس چه بوده ؟گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس صد در صد اشرافی شرکت کرده ، یعنیاز فقرا کسی در آن مجلس نبوده است . چیزی که ما اصلاً امروز این جور چیزها را درداحساس نمی کنیم ؛ یعنی کک کسی نمی گزد . به علی علیه السلام خبر می رسد که نماینده وحاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس اغنیا و پولدارها و اشراف وجودداشته اند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است . علی علیه السلام می گوید : «و ما ظننت انّکتجیب الی طعام قوم عائلهم مجعو و غنیّهم مدعّو» عثمان بن حنیف ! من باور نمی کردمکه تو دعوت بر سفره ای را بپذیری که اغنیا را به آن جا دعوت کرده باشند ولی فقرا رادعوت نکرده باشند و آنها پشت درمانده باشند .»(167)
دقت در امور شخصی کارگزاران
امیرمؤمنان علیه السلام حتی در کارهای شخصی کارگزاران خویش نهایت دقت و مواظبت رابه خرج می داد تا مبادا آنها گرفتار کم ترین انحرافی شوند . به آن حضرت گزارش رسید ،که «شریح» - قاضی کوفه - خانه ای به 80 دینار خریده است و سند بسیار محکمی برایآن تنظیم کرده است . امیرمؤمنان او را احضار کرد ، فرمود : «به من خبر رسید که خانه ایبه قیمت 80 دینار خریده ای ، آن را قباله کرده و بر آن شاهد و گواه گرفته ای .»
«شریح» پاسخ داد : «چنین بوده است ای امیرمؤمنان !»
امام نگاه خشم آلودی به او کرد ، گفت : «ای شریح ! به زودی کسی به سراغت خواهدآمد که نه قباله ات را نگاه می کند و نه از گواهانت می پرسد ، تو را از آن خانه خارج می کندو تنها به قبر تحویلت می دهد . ای شریح ! بنگر که این خانه را از ثروت دیگران نخریدهباشی و یا بهای آن را از غیر مال حلال نپرداخته باشی . که هم در دنیا و هم در آخرتخود را زیان کار کرده ای !
آگاه باش ! اگر هنگام خرید خانه نزد من آمده بودی نسخه قباله را بدین گونهمی نوشتم که دیگر در خریدن خانه ای حتی به بهای یک درهم یا بیش تر علاقه به خرجندهی !»
نسخه قباله چنین است :
«این چیزی است که بنده ای ذلیل از مرده ای که آماده کوچ است خریداری کردهاست ، خانه ای از سرای غرور ، در محله فانی شوندگان ، در کوچه هالکان ! حدود آناین گونه است :
حد اول به آفات و بلاها منتهی می شود ، حد دوم به مصائب ، حد سوم به هوا وهوس های سست کننده و حد چهارم به شیطان اغواگر و درِ خانه در همین سمت بازمی شود .
این خانه را فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی از این جهان رختبرمی بندد ، به بهای خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت دنیاپرستی خریده است . . . .»(168)
«نکوهش شریح قاضی از سوی امام به دلیل خریدن خانه و استفاده صحیح ازنعمت های دنیا نبود ، چرا که اسلام مسلمانان را از ترک دنیا و رهبانیت بازمی دارد ،مذمت آن حضرت به خاطر عدول او از حق و تجاوز به حقوق مردم بود .(169)
«امیرمؤمنان علیه السلام بر کارگزارانش بسیار سخت گیر و شدید بود و موعظه های کوبنده وآتشین آن حضرت دل آنها را از ترس خیانت و کوتاهی در کارها به لرزه درمی آورد . بههمین خاطر کسانی که در همه امور اهل معامله و سازش هستند امیرمؤمنان علیه السلام راناآشنای به امور سیاسی معرفی می کنند . آری او ناآشنای به امور سیاسی بود ؛ زیرانمی توانست در امانت الهی و بیت المال مسلمانان خیانت کند .»(170)
نامه امیرمؤمنان علیه السلام به زیاد - حاکم فارس -
زمانی که زیاد از سوی حضرت علی علیه السلام حاکم فارس بود به آن حضرت گزارش رسیدکه او در بیت المال مسلمانان خیانت کرده است . به همین مناسبت حضرت نامه ای بهاین مضمون به او نوشت :
«فرستاده من خبر شگفتی برایم نقل کرده است . او معتقد است که تو در مجلسخصوصی به او گفته ای : «کردها علیه تو شورش کرده اند و به این وسیله بخش زیادی ازمالیات را نپرداخته اند و از او خواسته ای که این خبر را برای من بازگو نکند .» به خداسوگند یاد می کنم که تو دروغ می گویی و اگر مالیات را به سوی من نفرستی ، آن چنان برتو سخت می گیرم که در زندگی کم بهره و بینوا شوی مگر این که آنچه را از مالیاتبرداشته ای به سوی من بفرستی»(171)
بخش پایانی این نامه با اختلاف در نهج البلاغه نیز آمده است . مرحوم رضیمی نویسد :
«از نامه های امام علیه السلام نامه ای است که به «زیاد بن ابیه» جانشین فرماندارش عبداللّه بن عباس در بصره نوشت . عبداللّه بن عباس در آن زمان فرمانداری «بصره» ، «اهواز»«فارس» ، «کرمان» و دیگر نواحی آنجا را از طرف امام علیه السلام عهده دار بود» و آن نامه چنیناست :
«صادقانه به خداوند ، سوگند یاد می کنم اگر گزارش رسد که از غنایم و بیت المالمسلمانان چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته ای ، آن چنان بر تو سخت بگیرم که درزندگی کم بهره و بینوا و حقیر و ضعیف شوی . والسلام .»(172)
حضرت علی علیه السلام چنان درباره بیت المال سخت گیر بود که کسی جرأت انکار و کتمانخیانت خود را نداشت .
نامه حضرت به عبداللّه بن عباس
حضرت علی علیه السلام در نظارت بر حاکمان خویش هیچ استثنایی قایل نبود و در اینزمینه همه حاکمان در نظر او مساوی بودند ، بلکه شاید در مورد خویشان خودسخت گیرتر و دقیق تر بود .
در زمانی که ابن عباس از طرف امام حاکم بصره بود ، صعصعة بن صوحان - که ازیاران وفادار آن حضرت بود - به آن شهر سفری نمود . پس از بازگشت وی به کوفه امام ازاو در مورد ابن عباس و اوضاع آن شهر سئوال کرد . صعصعة پاسخ داد : «ای امیرمؤمنان !او در برخورد با مردم سه کار انجام می دهد و سه کار را ترک می کند ، دل های مردم راهنگام سخن گفتن به خود جذب می کند ، به سخنانشان به خوبی گوش فرا می دهد و درصورت مخالفت با او آسان ترین راه را انتخاب می کند ، از بحث و جدال بی فایده وهمنشینی با فرومایگان اجتناب می کند و از هر کار خلافی که نزد او عذرخواهی شودمی گذرد .»(173)
حضرت علی علیه السلام در نامه ای که به یکی از فرمانداران خود نوشت او را شدیدا به خاطردستبرد به بیت المال مورد نکوهش قرار داد . شارحان نهج البلاغه در این که مخاطب ایننامه کیست با هم اختلاف دارند ولی بیش تر آنان بر این عقیده اند که این نامه خطاب به«ابن عباس» نوشته شده است و ماجرا را این گونه بیان می کنند : «پس از شهادت محمدبن ابی بکر و فتح مصر به وسیله معاویه ، ابن عباس ترسید که مبادا معاویه در بصره نیزچشم طمع بدوزد و همان بلایی را که بر سر مصر و حاکمش - محمد بن ابی بکر - آورد ،بر سر اوو بیاورد .
از این رو اموال بیت المال را برداشت و به سوی مکه گریخت .(174) با رسیدن خبر فرار ابنعباس به حضرت علی علیه السلام نامه ای به این شرح به او نوشت :
«اما بعد ! من تو را شریک در امانتم (حکومت و زمامداری) قرار دادم و تو را صاحباسرار خود ساختم . به خاطر مواسات ، یاری و اداء امانتی که در تو سراغ داشتم ، در میانخاندان و خویشاوندانم کسی را مطمئن تر از تو نیافتم اما همین که دیدی زمان بر پسرعمویت سخت گرفت و دشمن در نبرد محکم ایستاده ، امانت در میان مردم خوار وبی مقدار شده و این امت اختیار را از دست داده و حمایت کننده ای نمی یابد ، عهد وپیمانت را نسبت به پسر عمویت دگرگون ساختی و همراه دیگران جدا شدی و با کسانیکه دست از یاری اش کشیدند همنوا شدی و با خائنان ، نسبت به او خیانت ورزیدی . نهپسر عمت را یاری کردی و نه حق امانت را ادا نمودی . . . .»(175)
نامه امام علیه السلام به مصقلة بن هبیرة
مصقلة بن هبیرة از بزرگان نجد بود . حضرت علی علیه السلام او را به حکومت «اردشیر خُرّة»- یکی از شهرهای استان فارس - منصوب کرد . ولی او حقوق مسلمانان را از بیت المالپرداخت نمی کرد و خویشان و افراد قبیله خود را بر دیگران ترجیح می داد .(176) وقتیگزارش کارهای او به امیرمؤمنان علیه السلام رسید نامه ای به این مضمون به او نوشت :
«به من درباره تو گزارشی رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشیپروردگارت را به خشم آورده ای و پیشوایت را عصیان نموده ای . غنایم مسلمانان را که باشمشیر زدن و اسب تاختن و اهداء خون هایشان به دست آورده اند ، بین افراد قبیله اتتقسیم می کنی .
سوگند به کسی که دانه را زیر خاک شکافت و انسان را آفرید ، اگر این گزارش درستباشد نزد من خوار خواهی شد و ارزشت نزد من کم خواهد شد . حق پروردگارت را سبکمشمار و دنیایت را با نابودی دینت اصلاح مکن که از زیان کارترین افراد خواهی بود !
آگاه باش ! حق مسلمانانی که نزد من و نزد تو هستند در تقسیم غنایم مساوی است .همه آنها باید نزد من بیایند و سهم خود را دریافت کنند .»(177)
محمد جواد مغنیه در شرح این نامه می نویسد : «امام علیه السلام بازرسانی را می گماشت تامراقب کارهای کارگزارانش باشند و خود آن حضرت اخبار و گزارش های مربوط به آنان راپی گیری می نمود و وقتی که خبردار می شد یکی از آنان به بیت المال تجاوز کرده ومسئولیت خود را راهی برای ثروت اندوزی قرار داده و یا به ضعیفی احجاف نموده ، او رااز حقوقش محروم ساخته ، با نوشتن نامه او را تهدید می کرد . همین روش موجب شد کهبرخی از عمالش آن حضرت را ترک گویند و به معاویه بپیوندند و بعضی به امام ناسزاگویند و این نبود جز به خاطر آن که پذیرش حق برایشان سنگین بود .»(178)
نامه امام به منذر بن جارود
منذر بن جارود از سوی امام حاکم یکی از شهرها بود . به امام گزارش رسید که او بهبیت المال مسلمانان خیانت می ورزد و در انجام وظیفه کوتاهی می کند . شریف رضیدرباره منذر بن جارود گوید : منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علیه السلام درباره اش فرمود : او انسان متکبری است ، پی در پی به این طرف و آن طرفش می نگرد ،هم چون متکبران گام برمی دارد و مواظب است بر کفشش گرد و غبار ننشیند .»
به هر حال درپی این گزارش در نامه شدیداللحنی او را از کار برکنار و به کوفه احضارکرد ، متن نامه حضرت به این شرح است :
« . . . شایستگی پدرت مرا نسبت به تو فریب داد و گمان کردم که تو راه او را ادامهمی دهی . تا این که ناگهان به من خبر رسید که تو در پیروی از هوا و هوس فروگذارنمی کنی و برای آخرتت چیزی باقی نگذاشته ای ، دنیایت را با ویرانی آخرتت آبادمی سازی و پیوندت را با خویشاوندانت ، به قیمت بریدن از دینت برقرار می کنی . اگر آنچهاز تو به من رسیده درست باشد ، شتر خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسی کههم چون تو باشد نه شایستگی این را دارد که حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کاری بهوسیله او اجرا شود ، یا قدرش را بالا برند و یا در امانتی شریکش سازند و یا در جمع آوریحقوق بیت المال به او اعتماد کنند . به مجرد رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن .ان شاءاللّه »(179)
یعقوبی در این باره می نویسد : امیرمؤمنان علیه السلام به منذر بن جارود - حاکم اصطخر -نوشت : « . . . شایستگی پدرت مرا نسبت به تو فریب داد . پیروی از امیال و هوی و هوستو را خوار و ذلیل کرده است . به من خبر رسیده که تو بسیاری از اوقات مسئولیت خود رارها می کنی و به دنبال شکار می روی و با سگان بازی می کنی . به خدا سوگند که اگر اینخبر صحیح باشد ، اعمالت را کیفر می دهم . نادان ترین افراد خانواده ات از تو بهترند . بارسیدن این نامه به سوی من حرکت کن . والسلام .»
هنگامی که منذر به کوفه آمد ، امام او را از کار برکنار و 30 هزار درهم جریمه کرد .آنگاه که حضرت علی علیه السلام به عیادت صعصعه رفت ، صعصعه به حضرت عرض کرد : «ایامیرمؤمنان علیه السلام ! دختر جارود - خواهر مُنذر - به خاطر زندانی شدن برادرش هر روزگریه می کند . او را به ضمانت من از زندان خارج کن» ، حضرت پاسخ داد : برای چه او راضمانت می کنی ؟ در حالی که او مدعی است چیزی از بیت المال برنداشته است . بایدسوگند یاد کند تا او را آزاد کنم .»(180)
از مجموع نامه ها و سخنان حضرت می توان به دست آورد که امیرمؤمنان علیه السلام اهمیتزیادی به مسأله بازرسی و نظارت می داد و برای این کار از دستگاه بازرسی بسیار قوی ونیرومندی برخوردار بود .
امر به معروف و نهی از منکر - نظارت عمومی بر حکومت
از واجبات مهم اسلام ، امر به معروف و نهی از منکر است . بر هر فرد مسلمان واجباست که در حد قدرت و توان خویش در حاکم شدن افعال پسندیده بر فضای جامعه وقطع ریشه فساد و تباهی بکوشد . قرآن کریم می فرماید : «مردان و زنان مؤمن ولیّیکدیگرند ، امر به معروف و نهی از منکر می کنند . . .»(181) و در جای دیگر می فرماید : «شمابهترین امتی بودید که به سود انسان ها آفریده شده اند (چرا که) امر به معروف و نهی ازمنکر می کنید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان آورند ، برای آنها بهتر است !عده کمی از آنها با ایمانند و بیش تر آنها فاسقند .»(182)
حضرت علی علیه السلام می فرماید : « . . . تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابرامر به معروف و نهی از منکر هم چون قطره ای است در مقابل دریای پهناور . . .»(183)
آزاد ماندن عرصه برای قانون شکنی و تخلف سبب انزوای شایستگان و افتادن زمامامور به دست افراد فرصت طلب می شود . شاید سخنان حضرت علی علیه السلام نیز اشاره به اینحقیقت داشته باشد ، آنجا که می گوید :
«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اگر چنین کنید بدان شما بر شمامسلط می شوند آنگاه دعا می کنید ولی پاسخی دریافت نمی کنید .»(184)
این که گفته شده ترک امر به معروف موجب تسلط اشرار و به دست گرفتنمسئولیت های مهم جامعه توسط آنان می شود . نتیجه طبیعی ترک امر به معروف استنه عنوان کیفر و مجازات قراردادی از طرف خداوند متعال ، زیرا هنگامی که گروهی دستبه تخلف و خیانت بزنند و مردم در مقابل آنان سکوت کنند و صدای اعتراضی از کسیبلند نشود ، فرصت طلبان و نان به نرخ روزخوران به سرعت پست های کلیدی جامعه را دراختیار می گیرند و اینجا است که دعا و نیایش صرف تأثیری ندارد زیرا سنت خدا بر آنتعلق گرفته که هر کاری با ابزار و شیوه خاصی تحقق یابد .
همان گونه که مردم در تخلفات فردی و شخصی موظف به امر به معروف و نهی ازمنکر هستند در مقابل اعمال کارگزاران و مسئولان نیز چنین وظیفه ای دارند و در ادلهوجوب امر به معروف تفاوتی بین تخلفات فردی و اجتماعی نیست .
مردم موظفند با دیدن هرگونه تخلفی ابتدا آن را با زبان خوش و بیان نیکو به فردمتخلف تذکر دهند و او را از کار خلاف باز دارند و در صورتی که تذکر در او مؤثر واقعنشد ، خلاف او را به اطلاع مسئول مافوق برسانند تا مطابق قانون با او برخورد شود و ازگسترش فساد در بدنه حکومت جلوگیری شود . علاوه بر آن که نظرات مشورتی مردم دربسیاری از موارد ، نظرات و تصمیمات مسئولان و دست اندرکاران را تکمیل می کند وموجب می شود که میزان خطا و اشتباه به مقدار قابل توجهی کاهش یابد ، از سوی دیگرسبب می شود که مردم خود را در همه امور سهیم بدانند و در مواقع حساس به دفاع ازمسئولان و حکومت قیام کنند .
پیشوایان معصوم سعی می کردند مسلمانان را صریح ، حق گو و نقاد تربیت کنند و بااشخاص متملق ، چاپلوس و نان به نرخ روزخور به شدت برخورد می کردند ، حضرتعلی علیه السلام برای یاران خود درباره حقوق متقابل حاکم و مردم سخن می گفت . در بینسخنان حضرت یکی از اصحابش به پاخاست و با سخنان طولانی امیرمؤمنان علیه السلام رابسیار ستود و مراتب فرمانبرداری و اطاعتش را اعلان کرد . حضرت علی علیه السلام در پاسخ بهسخنان وی چنین فرمود :
« . . . از پست ترین حالت های زمامداران جامعه در نظر گاه مردم شایسته این است کهبدین گمان متهم شوند که دوستدار ستایش اند و سیاست کشورداری اشان بر کبرورزی بنایافته است . به راستی که من خوش ندارم این پندار در ذهنتان راه یابد که به تملق وچاپلوسی گراییده ام و شنیدن ثنای خویش را دوست دارم .
من با سپاس از خداوند چنین نیستم . اما اگر به فرض چنین نیز بودم ، آن را به عنوانخاکساری در برابر خداوند سبحان - که به بزرگی سزاوارتر است - وامی نهادم . آری ، بساباشد که مردمان پس از درگیری پیروزمندانه ، خویش را به ستایش بیارایند ولی من ازشما می خواهم که برای آن که احیانا توانسته ام در پیشگاه خدا و شما بخشی ازباقیمانده ی حقوقی را که هنوز از ادای تمامی آن فارغ نشده ام بپردازم و از عهده وظایفواجبی که ناگزیر از انجام دادن آنم ، برآیم ، مرا با مدح و ثنای نیکو مستایید و بدان سانکه رسم سخن گفتن با جباران تاریخ است با من سخن مگویید و آن چنان که اززورمندان زشت خو پروا می کنید از من فاصله مگیرید و با تصنع با من میامیزید و چنینمپندارید که اگر با من سخن حقی گفته شود مرا گران آید و نیز گمان مبرید که منبزرگداشت نفس خویش را خواهانم ، زیرا آن کس که از شنیدن حق و پیشنهاد عدالتاحساس سنگینی کند عمل به آن دو برایش سنگین تر خواهد بود .
پس ، از گفتن سخن حق و نظر دادن به عدل دریغ مورزید ، که من در نزد خود برتر ازآن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خویش نیز احساس امنیتی ندارم ، مگر آن کهخداوند در برابر خویشتن خویشم کفایت کند ، که او پیش از خود من نیز قلمرو هستی امرا مالک است . آری واقعیت جز این نیست که من و شما همگی بندگانی هستیم در ملکپروردگاری که جز او پروردگاری نیست ، اوست که حتی بخش هایی از خود ما را بهگونه ای در تملک دارد که خود بدان گونه مالکش نیستیم . . .»(185)
و نیز در بخشی از عهدنامه خود به مالک اشتر می گوید :
«آنگاه (از میان وزراء و مشاوران خود) افرادی را مقدم بدار که در گفتن حق از همهصریح ترند و در آنچه خداوند برای اولیایش نمی پسندد ، کم تر با تو مساعدت و همکاریمی نمایند ، خواه موافق میل تو باشد یا نباشد . به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند و آنانرا طوری تربیت کن که ستایش بی حد از تو نکنند و نسبت به اعمال نادرستی که انجامنداده ای تو را تمجید نکنند ؛ زیرا مدح و ستایش بیش از حدّ عُجب و خودپسندی درپیدارد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد .»(186)
حضرت علی علیه السلام یکی از وظایف حاکم جامعه را رسیدگی به شکایات مردم از عملکردکارگزاران و مسئولان می داند و به مالک دستور می دهد بخشی از وقت خود را به این کاراختصاص دهد و در محیطی صمیمی و دور از تشریفات شخصا شنوای درد دل مردم ازعملکرد کارگزاران باشد .
روشن است یکی از مواردی که مردم نیازمند مراجعه به حاکم هستند ، ظلم وستم هایی است که احیانا از سوی مأموران و کارگزاران به آنها شود و یا انتقادات واشکالاتی است که به عملکرد آنان و عملکرد شخص حاکم دارند و یا ارائه پیشنهاداتیاست که برای بهتر شدن اداره امور به ذهنشان می رسد . حضرت علی علیه السلام برای این گونهامور و نیز امور شخصی مردم به مالک دستور می دهد بخشی از وقت خود را اختصاصدهد . امیرمؤمنان علیه السلام در بخش دیگری از عهدنامه خود به مالک می گوید :
«هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از مردم پنهان مدار ؛ چرا که دور بودن زمامداران ازمردم موجب محدودیت و بی اطلاعی از امور است . پنهان شدن از مردم ، آگاهی حاکمانرا از مسایل نهانی قطع می کند و بزرگ را در نظرشان کوچک ، کوچک را بزرگ ، زیبا رازشت و زشت را زیبا می کند و حق و باطل به هم درمی آمیزند ، چرا که زمامدار به هر حالبشر است و اموری را که از او پنهان است نمی داند و حق همیشه علامت مشخصی نداردتا بشود راست را از دورغ تشخیص داد .
از این گذشته تو از دو حال خارج نیستی یا کسی هستی که نفس او در اجرای حقسخاوتمند است و خود را آماده اجرای حق نموده ، پس چرا از حق واجبی که بایدبپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی خود را بپوشانی ؟ و یا به باز داشتن از حقگرفتاری ، پس وقتی مردم از بخشش تو نومید شوند به زودی از درخواست از توخودداری می کنند . علاوه بر آن بیش تر حوایج مراجعان برای تو زحمت چندانی ندارد ،از قبیل شکایت از ستمی ، یا درخواست انصاف در داد و ستدی .
برای حاکم ، خاصان و صاحبان اسراری است که خودخواه و دست درازند و در داد وستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند ، ستم آنان را با قطع اسباب این کارهاریشه کن کن و به هیچ یک از اطرافیان و بستگان خود زمینی از اراضی مسلمانان راواگذار مکن و باید طمع نکنند که قراردادی به سود آنها منعقدسازی که به سایر مردمزیان برساند . . . حق را درباره آنها که خواهان حق اند رعایت کن ، بیگانه باشند یاخویشاوند و در این راه صبر پیشه کن و به حساب خدا بگذار . هرچند این کار ، موجبفشار بر یاران نزدیکت شود . . .»(187)
حضرت علی علیه السلام در این بخش از نامه به مالک اشتر این حقیقت تلخ را گوشزدمی کند که همیشه افراد فرصت طلب ، متملق و خودخواه گرد حاکمان و قدرتمندان رااحاطه می کنند و از قدرت و نفوذ او برای رسیدن به منافع و مطامع شخصی خوداستفاده می کنند و در این راه همیشه به حقوق مردم تعدی و تجاوز می کنند . بنابراینحاکم مسلمانان باید در ارتباط دائم و همیشگی با مردم باشد تا از ستم هایی که از سویکارگزاران و نزدیکان او به آنها می شود جلوگیری کند و نیز برای جامعه چنان امنیت وآرامشی ایجاد کند که هر کس بتواند بدون هیچ گونه ترس و واهمه ای اعمال خلافمسئولان را منعکس کند و زمینه سوء استفاده و خیانت از جانب فرصت طلبان گرفتهشود .
پیشوایان معصوم علیهم السلام در صدر اسلام به گونه ای مسلمانان را تربیت کرده بودند وچنان امنیتی برای آنها فراهم آورده بودند که هر کس بدون این که ذره ای احساس ترسو واهمه به خود راه دهد اعمال خلاف عمال حکومت را به حاکم مسلمانان گزارشمی کرد و از او خواستار رسیدگی می شد . حتی بسیار اتفاق می افتاد که در زمان خلفایصدر اسلام ، مسلمانان در مجامع عمومی به سخنان و اعمال خلیفه اعتراض می کردند ویا نظرهای خود را با صراحت بیان می کردند و در موارد بسیاری آنها را متوجه اشتباهخود می کردند و آنها نیز در مقابل تسلیم می شدند . در اینجا به پاره ای از موارد کهمسلمانان نزد خلفا از مسئولان خود شکایت کرده اند و یا نظرات خود را درباره تصمیماتخلیفه اعلام کرده اند اشاره می کنیم .
داستان «سوده»
« . . . سوده دختر عمار بن اسک «همدانی» بعد از رحلت علی بن ابی طالب علیه السلام برایشکایت از ظلم و جور بُسر بن ارطاة به دربار معاویه رفت . وقتی معاویه او را شناختگفت : تو همان نیستی که با اشعارت ، برادرانت را به جنگ با سپاه من تشویق می کردی ؟
سوده پاسخ داد : گذشته ها را رها کن ، رهبر این گروه رحلت کرد و پیشگامان ودنباله روها همه رفتند و اثری از آنها نیست .
معاویه : جریان برادرانت در صفین حادثه کوچکی نبود . آنها از سلحشوران نام آورسپاه علی بودند و تو با اشعارت آنها را تشویق می کردی . آنگاه معاویه اشعار او را خواند .
سوده : از گذشته ها صرف نظر کن .
معاویه : حاجتت چیست ؟ برای چه به این جا آمده ای ؟
سوده : کسی که مسئولیت اداره جامعه را به عهده گرفته است در پیشگاه عدل الهیمسئول است و نباید بگذارد به مردم ستمی شود . بُسر بن ارطاة که نماینده تو است نهحقوق مردم را رعایت می کند و نه احکام خدا را محترم می شمارد ، اگر او را عزل نکنیعلیه تو دست به شورش و قیام می زنیم .
معاویه : مرا به قیام تهدید می کنی ؟ آیا می خواهی تو را با وضع دردناکی نزد «بُسر»بفرستم تا او درباره ات تصمیم بگیرد ؟
سوده در پاسخ معاوین این اشعار را خواند : درود خدا بر روح مردی که با مدفونشدن در قبر عدالت نیز با او مدفون شد .
او سوگند یاد کرده بود که حق فروشی نکند و در مقابل حق بهایی نیز دریافت نکند وبا حق و ایمان همراه و مقرون بود .
معاویه : او کیست ؟
سوده : علی بن ابی طالب آنگاه شروع کرد به ذکر فضایل امیرمؤمنان .
معاویه : از علی چه دیده ای که این گونه او را می ستایی ؟
سوده : در زمان علی برای ما مشکلی پیش آمد . من با گروهی از افراد قبیله خود برایشکایت از کسی که برای جمع آوری زکات گمارده بود در کوفه نزد او رفتم . وقتی رسیدیمکه حضرت آماده نماز بود . با مشاهده ما دست از نماز کشید و با مهربانی و عطوفتپرسید : آیا خواسته ای دارید ؟ من شکایت خود را خدمت حضرت بیان کردم .امیرمؤمنان علیه السلام با شنیدن سخنان ما گریست . آنگاه گفت : خدایا تو شاهد و گواه بر من وآنهایی . من به آنها دستور ندادم که با مردم ستم روا دارند و حقوق تو را ترک گویند .آنگاه از جیب خود قطعه پوستی بیرون آورد و نامه ای به این شرح به عامل خود نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمدهاست ؛ بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید ! و از اموال مردم چیزی نکاهید و در رویزمین فساد نکنید ! آنچه نزد خدا باقی است برای شما بهتر است اگر ایمان دارید . منحافظ و نگهبان شما نیستم . هنگامی که نامه مرا خواندی از آنچه [از بیت المال] دراختیارت هست ، نگهبانی کن ! تا شخص دیگری بیاید و آن را از تو تحویل بگیرد .والسلام سوده گوید : حضرت علی علیه السلام بدون این که نامه را مهر کند به من داد و مننامه ای را که دستور عزل کارگزارش در آن بود خواندم .
معاویه : این جرأت و شجاعت را علی علیه السلام در شما ایجاد کرد که دست بردار نیستید .آنگاه به کاتب خود دستور داد که به بُسر بنویسد اموال او را به او بازگرداند و در مورد اوعدالت را رعایت کند .
سوده : این دستور اختصاص به من دارد یا شامل همه افراد قبیله ام می شود ؟
معاویه : تو با قومت چه کار داری ؟
سوده : اگر تنها حق خود را بگیرم گرفتار کار زشت و ناپسندی شده ام . یا عدالت را درمورد همه اجرا کن و یا من نیز مثل دیگر افراد قوم تحت ظلم و ستم باقی می مانم .معاویه دستور داد اموال او و همه افراد قبیله اش را به آنها باز گردانند .»(188)
شکایت دهقانان از حاکم خود به حضرت علی علیه السلام
در حکومت حضرت علی علیه السلام حق اعتراض و شکایت از کارگزاران حکومتی تنها بهمسلمانان اختصاص نداشت بلکه غیر مسلمانان نیز به خود اجازه می دادند که از حاکمانخود به آن حضرت شکایت کنند . امیرمؤمنان علیه السلام هم به خواسته های به حق آنانرسیدگی و درباره آنان دستورات لازم را به حاکمان خود ابلاغ می کرد . دهقانان وکشاورزان یکی از شهرهای تابع حکومت آن حضرت از سخت گیری های حاکم خود نزدامام علیه السلام شکایت کردند . امیرمؤمنان علیه السلام در پاسخ به خواسته آنان نامه ای به این شرحبه حاکم خود نگاشت :
« . . . دهقانان محل فرمانداریت از خشونت ، قساوت ، تحقیر و سنگ دلی تو شکایتآورده اند ؛ و من درباره آن اندیشیدم ، نه آنان را شایسته نزدیک شدن یافتم چرا کهمشرک اند و نه سزاوار دوری و جفا ؛ چرا که با آنان پیمان بسته ایم . پس لباسی از نرمشهمراه با اندکی شدت بر آنان بپوشان و با رفتاری بینا بین شدت و نرمش با آنها معاملهکن ، اعتدال را در میانشان رعایت کن ، نه زیاد آنها را به خود نزدیک کن و نه زیاد دور»(189)
در حکومت امیرمؤمنان نه تنها مردم حق داشتند نظرها و انتقادات و شکایات خود رادرباره کارگزاران آن حضرت بیان کنند بلکه به سیاست ها و مواضع امام هم اعتراض وانتقاد می کردند و آن حضرت نیز با روی گشاده آنها را پاسخ می داد . در تاریخ مواردبسیاری نقل شده که یاران حضرت نظرات خود را درباره تصمیمات حکومتی اعلاممی کردند که ما در اینجا فقط به ذکر یک مورد بسنده می کنیم :
انتقاد از پذیرش حکمیت در صفین
پس از این که حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین بر اثر فشار گروهی از یاران جاهلخود مجبور به پذیرش حکمیت شد شخصی به نام «حریث طایی» که مجروح و ناتوانشده بود با حالت ناتوانی نزد حضرت علی علیه السلام آمد و در مقابلش ایستاد .امیرمؤمنان علیه السلام پیش دستی کرد ، به او خوش آمد گفت و پرسید : چگونه ای ای برادر بنیسنبس ؟ !
حریث : بیمار و مجروح ، آن گونه که مشاهده می کنی ! آنچه از عمرم باقی مانده کم تراز مقداری است که گذشته است . ای امیرمؤمنان ! در این وقت با این حال نزدت آمدم تاحقی را که بر عهده دارم ، ادا کنم .
امیرمؤمنان علیه السلام : آنچه دوست داری بگو !
حریث : فدایت شوم ! آیا پس از حکم قرآن حکم دیگری را می پذیری ؟ مگر مابراساس دستور خدا با معاویه جنگ نکردیم و کشتیم و کشته شدیم و در این حال حکمخدا بر ما و آنها حاکم بود ؟ چه چیز تو را برآن داشت که به خواسته آنها تن دردهی ؟ بهدستور خدا عمل کن و در این راه کسانی که یقین ندارند تو را نترسانند . وقتی سخنان اوبه اینجا رسید اصحاب حضرت خاک به صورتش پاشیدند و تصمیم به کشتن او گرفتند .
حضرت علی فرمود : دست از او بردارید . حریث از میان آنها خارج شد و اشعاریسرود . دیری نپایید که حریث جان به جان آفرین تسلیم کرد . وقتی اشعار حریث بهحضرت رسید فرمود : خدای او را رحمت کند ، و از کارهای او هیچ سخنی به میاننیاورد .(190)
مسلمانان در پرتو تعالیم عالیه اسلام آن چنان شجاع و آزاد پرورش یافته بودند کهیک نفر شهروند عادی به خود اجازه می داد در حضور خلیفه مسلمانان به پا خیزد وبدون هیچ گونه احساس ترس و واهمه ای در حضور مسلمانان به عملکرد و رفتار خلیفهاعتراض کند و در موارد بسیاری اتفاق افتاده که خلیفه در ملأ عام اعتراض مسلمانان راپذیرفته و در تصمیمات خود تجدیدنظر نموده است .
پی نوشت ها:
147. «قال ان اللّه اصطفیهُ علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم» ، بقره ، 247 .
148. «قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم» ، یوسف ، 55 .
149. «قالت احدهما یا ابت استجأره انّ خیر من استأجرت القوی الامین» ، قصص ، 26 .
150. «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» ، علق ، 6 و 7 .
151. «المرء یتغیر فی ثلاث : القرب من الملوک و الولایات و الغنی من الفقر ، فمن لم یتغیر فی هذه فهوذا عقلٍ قویم و خلقمستقیم» ، غرر و درر ، ج2 ، ص146 .
152. قال امیرالمومنین علیه السلام : «السکر اربع سکرات : سکر الشراب و سکر المال و سکر النوم و سکر الملک» ،بحارالانوار ، ج76 ، ص180 ، حدیث 7 .
153. «القدرة تنسی الحفیظة». ، غرر و درر ، ج1 ، ص235 .
154. «آفة الریاسة الفخر» ، غرر و درر ، ج3 ، ص108 .
155 «آفة القدرة منع الاحسان» ، غرر و درر ، ج3 ، ص109 .
156. «آفة الملوک سوء السیرة» ، (آفت پادشاهان رفتار زشت است .) میزان الحکمه ، ج1 ، ص111 ، حدیث 530 .
157. «آفة الاقتدار البغی و العتو» ، میزان الحکمة 1/113 ، حدیث 572 ، من ملک استأثر ، حکمت 160 .
158. «من مدحک فقد ذبحک» ، میزان الحکمة ، ج9 ، ص83 ، حدیث 18283 .
159. «اذا مدحت اخاک فی وجهه فکانما امررت علی حلقه الموسی» ، میزان الحکمة ، ج9 ، ص83 ، حدیث 18282 .
160. «لومشی رجل الی رجل بسکین مرهف کان خیرا له من ان ثنی علیه فی وجهه» ، همان ، حدیث 18281 .
161. کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «اذا وجّه جیشا فامّهم امیر بعث معه من ثقاته من یتجسس له خبره» ، بحارالانوار ، ج100 ،ص61 ، حدیث2 .
162. نهج البلاغه نامه 53 .
163. نهج البلاغه ، نامه 53 .
164. تحف العقول ، ص140 .
165 نهج البلاغه ، نامه 45 .
166. اسدالغابة ، ج3 ، ص88 ، ترجمه طلحه .
167. شهید مطهری ، انسان کامل ، ص83 و 84 .
168. نهج البلاغه ، نامه 3 .
169. برگرفته از منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه ، میرزا حبیب اللّه خویی ، ج17 ، ص124-125 .
170. فی ظلال نهج البلاغه ، محمد جواد مغنیه ، ج3 ، ص384 .
171. تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص204 .
172. نهج البلاغه ، نامه 20 .
173. البدایة و النهایة ، ج8 ، ص330-331 .
174. فی ضلال نهج البلاغه ، محمد جواد مغنیّه ، ج3 ، ص599-600 .
175 نهج البلاغه ، نامه 41 .
176. فی ظلال نهج البلاغه ، محمد جواد مغنیه ، ج4 ، ص6.
177. نهج البلاغه ، نامه 43 .
178. فی ظلال نهج البلاغه ، محمد جواد مغنیه ، ج4 ، ص6 .
179. نهج البلاغه ، نامه 71 .
180. تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص203-204 .
181. توبه ، 71 .
182. اعراف ، 110 .
183. نهج البلاغه ، حکمت 374 .
184. نهج البلاغه ، نامه 47 .
185 نهج البلاغه ، خطبه 216 .
186. نهج البلاغه ، عهدنامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر ، نامه 53 .
187. نهج البلاغه ، عهدنامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر ، نامه 53 .
188. اعیان الشیعه ، ج7 ، ص324 .
189. نهج البلاغه ، نامه 19 .
190. الفتوح ، ج4 ، ص 6 و 7 .
منبع : نامه قم پاییز و زمستان 1379 - شماره 11 و 12