« 200»
(83) (و من خطبة له ( عليه السلام )) في ذكر عمرو بن العاص
عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ يَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً وَ أَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَدْ قَالَ بَاطِلًا وَ نَطَقَ آثِماً أَمَا وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ وَ يَسْأَلُ فَيَبْخَلُ وَ يَخُونُ الْعَهْدَ وَ يَقْطَعُ الْإِلَّ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَوْمَ سَبَّتَهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ وَ إِنَّهُ لَيَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ وَ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ لَهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يُرْضِخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً .
ص201
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره (گفتار و كردار نادرست) عمرو ابن عاص (و توبيخ و سرزنش از او).
همانطور كه عاص ابن وائل كه بر حسب ظاهر پدر عمرو ناميده مى شد دشمن رسول خدا بود عمرو هم با امير المؤمنين دشمنى كرده در دروغ بستن به آن حضرت كوشش داشت از آن بزرگوار عيب جوئى مى نمود و در صدد بود كه محبّت و دوستى او را از دلها بيرون نموده آن وجود مقدّس را كوچك جلوه دهد، و از جمله دروغ هايى كه به آن جناب مى بست، بمردم شام مى گفت: چون علىّ مزاح و شوخى بسيار ميكند در اصلاح امور چندان كوششى ندارد، از اين جهت ما او را پيشواى خود قرار نداديم. امام عليه السّلام در اينجا اثبات مى نمايد كه گفتار عمرو نادرست و اين سخن بهتان و دروغ است): (1) شگفتا از پسر زانيه (نابغة نام مادر عمرو است و جهت ناميدن او باين لفظ آنست كه بزناء دادن شهرت داشت و همه او را مى شناختند و عادت عرب آنست كه فرزندان را هر گاه به مادرى كه به خوبى يا به زشتى شهرت داشته باشد نسبت مىدهند و نابغة كنيز اسير شده اى بود كه عبد اللّه ابن جدعان تيمىّ در مكّه او را خريد و چون زانيه بود نتوانست او را نگاه دارد آزادش كرد، پس ابو لهب ابن عبد المطّلب و اميّة ابن خلف و هشام ابن مغيره و ابو سفيان ابن حرب و عاص ابن وائل در يك طهر با او جمع شده در نتيجه عمرو متولّد گرديد و ميان اين پنج نفر اختلاف شد هر يك ادّعا مى نمود كه عمرو فرزند من است، ولى چون عاص ابن وائل بيش از ديگران به نابغه انفاق ميكرد گفت اين فرزند از آن عاص است با اينكه به ابو سفيان شبيه تر بود، خلاصه چنين بى پدرى) مى گويد بمردم شام دروغ، كه من مردى شوخ هستم و بسيار بازى گوش و به شوخى و بازى ممارست دارم، نادرست سخن گفته و باين گفتار گناه كار است، (2) آگاه باشيد كه بدترين گفتار دروغ است و عمرو سخنى كه به زبان ميراند دروغ مى گويد و (با هر كه) وعده كند خلاف آن رفتار مى نمايد، و در پرسش خود پر گوئى ميكند، و از او كه بپرسند (در پاسخ) بخل مىورزد و در عهد و پيمان نابكارى ميكند، و از خويشان دورى مى نمايد، (3) و چون در ميدان جنگ حاضر گردد (براى تهييج فساد و افروختن آتش جنگ) چه بسيار امر و نهى و زبان بازى مي كند مادامى كه شمشيرها بكار نيفتادهاند، پس آنگاه كه شمشيرها از غلاف بيرون آمده جنگ شروع گرديد بزرگترين حيله و كيد او آنست كه عورت خود را بمردم نشان دهد (در جنگ
ص202
صفّين چون عمرو در كارزار با امير المؤمنين مصادف شد و حضرت بر او تاخت تا او را بقتل رساند، عمرو خود را از اسب به زير انداخته به پشت، روى زمين خوابيد و در برابر آن بزرگوار پاهايش را بلند كرده عورتش را نمايان ساخت، حضرت چشم پوشيده باز گرديد، و بسر ابن ابى ارطاة كه يكى از سر لشگرهاى معاويه بود در همان وقعه صفّين شيوه عمرو را بكار برده از چنگال مرگ رهيد، بعد از آن جمله يمنح القوم سبّته ضرب المثل شد براى كسي كه در حوادث و پيش آمدها بذلّت و خوارى تن دهد). (4) بدانيد بخدا سوگند ياد مرگ مرا از شوخى و بازى باز مىدارد، و فراموشى از آخرت عمرو را از گفتار حقّ مانع مى گردد، (5) او با معاويه بيعت ننمود مگر بشرط آنكه عطيّه و بخششى باو بدهد، و براى دست از دين برداشتن (مخالفت با امام زمان خود نمودن) رشوه كمى (حكومت چند روزه مصر را) باو ببخشد. (1)
قبلی [1] بعدی [2]Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/298
[2] https://farsi.balaghah.net/node/296