« 111»
(33) (و من خطبة له (عليه السلام)) عند خروجه لقتال أهل البصرة
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنُ عَبَّاسِ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ((عليه السلام)) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ ((عليه السلام)) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا
ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ((صلىاللهعليهوآله)) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا حَتَّى وَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ.
ص112
33- از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است هنگام رفتن بجنگ با مردم بصره (در جنگ جمل)
عبد اللّه ابن عبّاس گفت: در ذى قار (موضعى است نزديك بصره) بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم هنگاميكه پارگى كفش خود را مىدوخت، پس بمن فرمود قيمت اين كفش چند است عرض كردم ارزشى ندارد، فرمود: سوگند بخدا اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتى نمودهام براى اينكه) حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را بر اندازم، پس حضرت بيرون رفته براى مردم خطبه خواند و فرمود: (1) خداوند سبحان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را فرستاد در ميان عرب كه هيچيك از آنها نبود كه كتاب بخواند و نه دعوى نبوّت و پيغمبرى كند (نه كتابى در ميان ايشان بود و نه پيغمبرى) (2) پس آن حضرت ايشان را رهنمايى فرمود (از گفتار و كردار زشت منع نمود) تا آنكه جا داد آنها را به مكانشان و به جايگاه آسودگى رسانيدشان و از بيچارگى نجاتشان داد، پس نيزه ايشان راست گرديد (به استقلال و نظم در زندگى رسيدند) و سنگ بزرگ لرزان آنان آرامش يافت (اضطراب و نگرانى كه بر اثر نا امنى داشتند بر طرف شد) (3) آگاه باشيد سوگند بخدا من در ميان كسانى بودم كه آنها را براه هدايت و رستگارى سوق مىدادند (و با آنان كه زير بار اطاعت نرفته جنگيدند جنگ كردم) تا همه لشگريان دشمن پشت كرده فرار نمودند، و من (در آن واقعه) عاجز نبوده ترس بخود راه ندادم، (4) و اين رفتن من بجنگ مردم بصره مانند همان هنگام است كه با پيغمبر براى هدايت و رستگارى خلق مىرفتيم، پس (اكنون هم عاجز نبوده و ترس بمن راه نمىيابد، و) باطل را مىشكافم تا حقّ از پهلوى آن بيرون آيد (تاريكى باطل كه حقّ را پوشانده من به روشنائى عمل خود بر طرف مىسازم تا هويدا گردد) (5) مرا با قريش چه كار است (سبب دشمنى ايشان با من چيست) سوگند بخدا (غرض از جنگ كردن من با ايشان اين است كه) در وقتى كه كافر (مشرك و بت پرست) بودند با آنها جنگيدم و اكنون هم كه فتنه و فساد پيش گرفته از راه حقّ قدم بيرون نهادهاند با آنان مىجنگم (پس جنگ من با آنها در اين دو موقع بر اثر كفر و ضلالت است و گر نه دشمنى ندارم) (6) و من همانطور كه ديروز (زمان حيات حضرت رسول در جنگ كردن) با ايشان همراه بودم (استقامت داشتم) امروز هم همراه هستم (ايستادگى دارم، پس در استقامت و دليرى من هيچ تغييرى پيدا نشده، بنا بر اين از راه ضلالت و گمراهى قدم بيرون نهيد و دست از كارزار با من برداريد).
قبلی [1] بعدی [2]Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/244
[2] https://farsi.balaghah.net/node/2396