« 113»
(34) (ومن خطبة له (عليه السلام)) (في استنفار الناس إلى أهل الشام)
أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سَعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَ اللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ
« 114»
ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تُعَلِّمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ .
ص114
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده:
(بعد از جنگ با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس كسانيكه به كوفه رفتند بر نگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت به كوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را فرمود): (1) من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى هميشگى به زندگانى موقّت دنيا خوشنود، هستيد، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و خوارى داديد (2) وقتى شما را بجنگ كردن با دشمن مى خوانم چشمهايتان دور مى زند (مضطرب مى شويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد مانند آنكه عقل از شما زائل گشته ديوانه شده ايد كه (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تميز نمى دهيد و) نمى فهميد، (3) هيچ وقت شما براى من نه امين و درستكار هستيد (اعتماد بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى
ص115
مى باشيد كه (براى دفع دشمن) ميل بشما داشته باشند، و نه ياران توانائى كه نيازمند بشما گردند، (4) نيستيد شما مگر مانند شترهايى كه ساربانهايشان ناپيدا هستند، چون از طرفى گرد آيند از طرف ديگر پراكنده شوند، (5) سوگند بخدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشيد (زيرا) با شما مكر و حيله ميكنند و شما حيله نمى كنيد و شهرهاى شما را تصرّف مى نمايند و شما خشمگين نمى شويد (در صدد دفاع بر نمى آييد) دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده فراموش كار هستيد، (6) سوگند بخدا مغلوبند كسانيكه (براى جلوگيرى از پيشروى دشمن) با يكديگر همراهى نكردند، (7) سوگند بخدا گمان ميكنم اگر جنگ شدّت يابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پسر ابو طالب جدا خواهيد شد (با اين خوف و ترسى كه داريد ممكن نيست دوباره بدور من گرد آئيد) (8) و سوگند بخدا مردى كه دشمن را بطورى بر خود مسلّط كند كه گوشتش را بدون اينكه چيزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شكسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن كه هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرّف آورده جلوگيرى ننمايد) ناتوانى و بى حميّتى او بسيار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سينه او فرا گرفته ضعيف است، (9) اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حميّتى مانند اين مرد باش و امّا من بخدا سوگند پيش از آنكه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشيرهاى مشرفى (مشارف نام قرايى بوده كه شمشير مشرفى بآن منسوب است) چنان باو خواهم زد كه ريزه استخوانهاى سر او بپرّد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از كوشش من اختيار فتح و فيروزى با خدا است. (10) اى مردم مرا بر شما حقّى و شما را بر من حقّى است: امّا حقّى كه شما بر من داريد نصيحت كردن بشما است (ترغيب به اخلاق پسنديده و باز داشتن از گفتار و كردار ناشايسته) و رساندن غنيمت و حقوق بشما است به تمامى (از بيت المال مسلمين بدون اينكه بگذارم حيف و ميل شود) و ياد دادن بشما است (از كتاب و سنّت آنچه را كه نمى دانيد) تا نادان نمانيد، و تربيت نمودن شما است (بآداب شرعيّه) تا بياموزيد (و بر طبق آن رفتار نمائيد) و امّا حقّى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار، و اجابت من چون شما را بخوانم، و اطاعت و پيروى بآنچه بشما امر كنم.
Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/245
[2] https://farsi.balaghah.net/node/246