«1213»
254.وَ قِیلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ (علیه السلام) فَقَالَ أَ تُرَانِی أَظُنُّ أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ فَقَالَ (علیه السلام) يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّی أَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ .
گفته اند كه حارث ابن حوط (یا خوط) نزد امام علیه السّلام آمده و گفت:آیا بمن گمان مى برى
ص1214
كه گمان دارم اصحاب جمل (طلحه و زبیر و عائشه و پیروانشان) بر ضلالت و گمراهى بوده اند پس امام علیه السّلام (در نكوهش او) فرمود:
1- اى حارث تو به زیر خود نظر كردى (گفتار باطل و نادرست آنها را پسندیدى) و به بالایت نگاه نكردى (در سخنان حقّ و درست من اندیشه ننمودى) پس حیران و سرگردان ماندى
2-تو حقّ را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا پیروش را بشناسى، حارث گفت: من با سعد ابن مالك (سعد ابن ابى وقّاص) و عبد اللّه ابن عمر (ابن خطّاب) كناره گرفته به گوشه اى مى روم، پس امام علیه السّلام فرمود: 3- سعد و عبد اللّه ابن عمر یارى حقّ نكردند و باطل را فرو نگذاشتند (چون كناره گیرى آنها از باطل براى یارى نكردن آن نبود بلكه از روى شكّ و دو دلى بحقّ بود، بنا بر این تو نباید از آنان پیروى نمائى. شارح بحرانىّ «رحمه اللّه» در اینجا مى نویسد: چون عثمان كشته شد سعد ابن ابى وقّاص چند گوسفند خریده به بیابان رفت و با آن گوسفندان زندگانى نمود تا مرد و با علىّ علیه السّلام بیعت ننمود، و عبد اللّه ابن عمر با امیر المؤمنین بیعت كرد و پس از آن به خواهرش حفصه زوجه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله پناه برد و در جنگ جمل حاضر نشد و گفت: عبادت و بندگى مرا از سوارى و جنگ ناتوان ساخته نه با علىّ هستم نه با دشمنانش، محدّث قمىّ حاجّ شیخ عبّاس «علیه الرّحمة» در كتاب سفینة بحار الأنوار نقل مى نماید: چون حجّاج داخل مكّه شد و ابن زبیر را بدار زد عبد اللّه ابن عمر شبانگاه نزد او آمده گفت: دستت را بده تا براى عبد الملك با تو بیعت نمایم كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهليّة یعنى كسی كه بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مانند مردن زمان جاهليّت مرده، پس حجّاج پایش را دراز كرده گفت بگیر پایم را و بیعت كن زیرا دستم بكار است، ابن عمر گفت: مرا ریشخند میكنى، حجّاج گفت: اى احمق قبیله عدىّ با علىّ علیه السّلام بیعت نكردى و امروز چنین میگوئى، آیا علىّ امام زمان تو نبود سوگند بخدا براى فرمایش پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نزد من نیامده اى بلكه از ترس این درخت كه ابن زبیر بر آن آویخته آمده اى).
Links
[1] https://farsi.balaghah.net/node/1590
[2] https://farsi.balaghah.net/node/1592