سينه خردمند صندوق راز اوست و خوشرويى وسيله دوست يابى ، و شكيبايى ، گورستان پوشاننده عيب هاست . و يا فرمود : پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست ، و انسان از خود راضى ، دشمنان او فراوانند.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( عبدالمحمد آیتی)  >  هنگام حرکت از مدينه به بصره ( نامه شماره 1 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

باب المختار من كتب مولانا أمير المؤمنين ( عليه‏ السلام  ) إلى أعدائه و أمراء بلاده و يدخل في ذلك ما اختير من عهوده إلى عماله و وصاياه لأهله و أصحابه

  1. (و من كتاب له ( عليه‏ السلام  )) (إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة)

  2. مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ الْعَرَبِ.

  3. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ فَكُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْبَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ.
  4. وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ قَتَلُوهُ وَ بَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لَا مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ.
  5. وَ اعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا .
  6. وَ جَاشَتْ جَيْشَ الْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَى الْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِيرِكُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

متن فارسی

باب گزيده ای از نامه های مولای ما امير المؤمنين (عليه السلام) به دشمنان و کارگزارانش در شهرها و نيز گزيده ای از عهدنامه هايش به عمّالش و وصايای آن حضرت به کسان و يارانش.

  1. نامه ای از آن حضرت (علیه السلام) به مردم کوفه هنگام حرکتش از مدينه به بصره.

  2. از بنده خدا، علی، امير المؤمنين به مردم کوفه که بزرگواران ياران و ارجمندان عرب اند.

  3. اما بعد. شما را از کار عثمان خبر می دهم، به گونه ای که شنيدنش چون ديدن باشد: مردم بر او خرده گرفتند و من که مردی از مهاجران بودم، همواره خشنودی او را می خواستم و کمتر سرزنش می کردم. ولی طلحه و زبير در باره او شيوه ديگر داشتند و آسانترين کارشان، تاختن بر او بود و نرمترين رفتارشان، رفتاری ناهموار بود.
  4. بناگاه، عايشه بی تأمل بر او خشم گرفت و مردمی بر او شوريدند و کشتندش. آن گاه مردم با من بيعت کردند نه از روی اکراه يا اجبار، بل به رضا و اختيار.
  5. بدانيد که سرای هجرت [مدينه ] مردمش را از خود راند و مردم نيز از آنجا رفتند.
  6. ناگاه، چون ديگی که بر آتش باشد، جوشيدن گرفت و فتنه سر برداشت. پس به سوی اميرتان بشتابيد و اگر خدا خواهد، برای جهاد با دشمن، به پيش تازيد.
بعدی