علم دو گونه است: علم فطرى و علم اكتسابي؛ اگر هماهنگ با علم فطري نباشد سودمند نخواهد بود.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  معارف نهج البلاغه (معاد)  >  معاد در نهج البلاغه

معاد در نهج البلاغه

خطبه
تجرى هذا المجرى و فيها ذكر يوم القيامه و احوال الناس المقبله يوم القيامه و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب [ حسابرسى دقيق. ] و جزاء الاعمال، خضوعا، قياما، قد الجمهم العرق، [ عرق جارى شده به دهانشان رسيده. ] و رجفت بهم الارض [ زمين متزلزل شده. ] فاحسنهم حالا من وجد لقدسيه موضعا و لنفسه متسعا.
القيامه
حتى اذا بلغ الكتاب اجله، و الامر مقاديره، و الحق آخر الخلق باوله، و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه، اماد [ آن را نامنظم به حركت آورد. ] السماء و فطرها [ به وجود آورد. ]، و ارج الارض و ارجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دك بعضها بعضا من هيبه جلالته و مخوف سطوته، و اخرج من فيها، فجددهم بعد اخلاقهم، [ كهنگى و پوسيدگى آنها. ] و جمعهم بعد تفرقهم، ثم ميزهم لما يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال، و جعلهم فريقين: انعم على هولاء و انتقم من هولاء. فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره، و خلدهم فى داره حيث لا يظعن النزال.
و لا تتغير بهم الحال...
ترجمه
بخشى از خطبه اى است كه امام  علیه السلام در مورد قيامت و حوادث آينده ايراد فرموده
'آن 'رستاخيز' روزى است كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردارشان جمع مى كند همه در حال خضوع به پا خيزند، عرق "از سر و رويشان فرومى ريزد" و اطراف دهانشان را احاطه كرده، لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند.
نيكوترين و خوشحالترين افراد در آن روز كسى است كه جاى پائى پيدا كند و يا محلى براى ايستادن خود به دست آورد'. "خطبه ى: 102"
صحنه ى قيامت:
'"و اين وضع همچنان ادامه مى يابد" تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين ملحق گردد "همه بميرند" و فرمان خدا درباره تجديد خلقت صادر گردد.
در اين هنگام آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمين را بلرزش آورد و به سختى تكان دهد. كوهها از جا كنده از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده و متلاشى شوند و با خاك يكسان گردند.
هر كس را كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد و پس از فرسودگى نوسازى كند و بعد از پراكندگى، آن را جمع نمايد سپس آنها را براى پرسشهائى كه از اعمال مخفى و كارهاى پنهانيشان مى خواهد بكند از هم جدا ساخته و دو دسته مى كند "سرانجام" به عده اى نعمت مى بخشد و از ديگرى انتقام مى گيرد اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مى دهد و در سراى جاودانيش آنان را محلد مى سازد: سرائى كه اقامت كنندگانش هرگز كوچ نمى كنند و احوالشان تغيير نمى پذيرد'. "خطبه ى: 109"
شرح و توضيح
اين درس را به بحث مرگ و رستاخيز اختصاص داده ايم كه از پايه هاى اصلى ايمان و عمل است.
امام  علیه السلام در اين خطبه "خطبه 109" مطالب مختلفى را بيان كرده كه، بخشى از آن را كه درباره ى مرگ و قيامت است برايتان انتخاب كرده ايم در آغاز وضع انسانها به هنگام مرگ را مجسم مى كند مى گويد: 'وضعى كه به هنگام مرگ براى آنان پيش مى آيد وصف ناشدنى است'.
"فغير موصوف ما نزل بهم".
'سكرات مرگ و حسرت از دست دادن آنچه داشته اند بر آنها هجوم مى آورد'.
"اجتمعت عليهم سكره الموت و حسره الفوت".
بعد از آن وضع جسمى و روحى آنان را در اين موقع چنين تبيين مى كند: 'در سكوت مرگ اعضاى بدنشان سست مى گردد'.
"ففترت لها اطرافهم".
'و در برابر آن رنگ خود را مى بازند'.
"و تغيرت لها الوانهم".
'سپس مرگ كم كم در آنها نفوذ مى كند'.
"ثم ازداد الموت فيهم ولوجا".
'و بين آنها و بين زبانشان جدائى مى افكند'.
"فحيل بين احدهم و بين منطقه".
'اكنون او در ميان خانواده ى خود با چشم نگاه مى كند و با گوشش مى شنود، هنوز عقلش سالم و فكرش پابرجا است'.
"و انه لبين اهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحه من عقله و بقاء من لبه".
در اين زمان است كه بيدار مى شود، متوجه گذشته اش مى گردد و حقايق را آنچنان كه بايد در مى يابد 'مى انديشد كه عمرش را در چه فانى كرده و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است'.
"يفكرفيم افنى عمره و فيم اذهب دهره".
آرى گذشته اش همانند فيلمى از زندگيش از پيش چشمش عبور مى كند 'به ياد ثروتهائى مى افتد كه جمع آورى كرده، ثروتهائى كه در جمع آورى آنها چشمها را بر هم گذارده از حلال و حرام و مشكوك روى هم انباشته ساخته، هم اكنون گناه جمع آورى آنها بر دوش او است و هنگام جدايى از آنها فرارسيده است'.
"و يتذكر اموالا جمعها، اغمض فى مطالبها و اخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها و اشرف على فراقها".
اموالى كه 'براى وارث خود باقى مى ماند، از آن متنعم مى شوند و از آن بهره مى گيرند'.
"تبقى لمن وراءه ينعمون فيها و يتمتعون بها".
'و نتيجه آن است: راحتى آن براى ديگرى، ولى سنگينى گناهش بر دوش اوست'.
"فيكون المهنا لغيره و العب ء على ظهره".
و او خوب مى داند 'كه در گرو اين اموال است'.
"و المرء قد غلقت رهونه بها".
در اين حال 'دست خود را از روى پشيمانى مى گزد و اين به خاطر چيزهائى است كه برايش به هنگام مرگ روشن مى گردد'.
"فهو يعض يده ندامه على ما اصحر له عندالموت من امره".
در شرائطى قرار گرفته كه 'نسبت به آنچه در زندگى علاقه داشت بى اعتنا شده است'.
"و يزهد فيما كان يرغب فيه ايام عمره".
در چنين حالى 'آرزو مى كند اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او غبطه مى خورد، و بر آن حسد مى ورزيد، او اين اموال را جمع كرده بود'. "و يتمنى ان الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه".
آرى او در اين افكار غوطه ور است و با اين حقايق رويارو، اما 'مرگ همچنان بر اعضاى بدنش چيره مى شود تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد'.
"فلم يزل الموت ببالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه".
اكنون 'در عين اينكه در ميان خانواده اش قرار گرفته نمى تواند با زبانش سخن بگويد و با گوشش بشنود، پيوسته به صورت آنان مى نگرد، حركات زبانشان را مى بيند اما صداى كلام آنان را نمى شنود'.
"فصار بين اهله لا ينطق بلسانه و لا يسمع بسمعه يردد طرفه بالنظر فى وجوههم يرى حركات السنتهم و لا يسمع رجع كلامهم".
و مرگ همچنان در تصرف اعضاى او پيشروى مى كند.
'سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فراگيرد چشم او نيز همچون گوشش از كار مى افتد و روح از بدنش خارج مى شود'.
"ثم ازداد الموت التياطا به فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده".
و از اين ساعت ديگر شرائط او تغيير مى كند 'او همچون مردارى بين خانواده اش مى گردد'.
"فصار جيفه بين اهله".
'آنچنان كه از نشستن در كنارش وحشت مى كنند و از او دور مى گردند'.
"قدا وحشوا من جانبه و تباعدوا من قربه".
كار از كار گذشته او ديگر اهل اين جهان نيست و نمى تواند از وسايل اين عالم استفاده كند 'نه سوگواران را يارى مى كند و نه به آن كس كه او را صدا مى زند پاسخ مى گويد'.
"لا يسعد باكيا و لا يجيب داعيا".
در اينجا است كه نوبت ديگران مى رسد، او را تجهيز و تكفين مى كنند 'سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين حمل مى نمايند و او را به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند'. "ثم حملوه الى مخط فى الارض فاسلموه فيه الى عمله و انقطعوا عن زورته".
به دنبال آن قيامت و مقدمات آن را چنين بيان مى دارد: 'اين وضع همچنين ادامه مى يابد" 'تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين ملحق گردد "همه بميرند"'.
"حتى اذا بلغ الكتاب اجله و الامر مقاديره و الحق آخر الخلق باوله".
'و بالاخره امر خداوند براى تجديد خلقت صادر گردد'.
"و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه".
در چنين هنگامى است كه نظام موجود به هم مى ريزد و مقدمه ى نظام جديد جهان فراهم مى گردد كه با زندگى عالم آخرت هماهنگ باشد مى فرمايد:
'آسمان را به حركتآورد و از هم بشكافد و زمين را به لرزش آورد و به سختى تكان دهد'.
"اما و السماء و فطرها و ارج الارض و ارجفها".
اين زلزله از نوع زلزله هاى اين جهان و معمولى نيست كه قطعه اى از زمين را بلرزاند و يا بخشى را تخريب كند بلكه آنچنان شديد است كه 'كوهها از جا كنده از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده، متلاشى و با خاك يكسان گردد'.
"و قلع جبالها و نسفها ودك بعضها بعضا من هيبه جلالته و مخوف سطوته".
سپس به دنبال سازمان يافتن جديد 'هر كس كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد'.
"و اخرج من فيها".
'و پس از فرسوده ساختنشان آنها را نوسازى كندو بعد از پراكنده ساختنشان آنها را جمع نمايد'.
"فجددهم بعد اخلاقهم و جمعهم بعد تفرقهم".
و در اين موقع است كه همه بايد بازپرسى شوند بنابراين 'آنها را براى پرسشهائى كه مى خواهد از اعمال مخفى و كارهاى پنهانيشان بكند از هم جدا ساخته و به دو دسته تقسيم مى كند'.
"ثم ميزهم لها يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال و جعلهم فريقين".
پس از سوال و بازپرسى و حضور شهود و گواهان و تكميل پرونده حكم قطعى درباره ى هر كس صادر شود و سرانجام 'به عده اى نعمت مى بخشد و از عده ى ديگرى انتقام مى گيرد'.
"انعم على هولاء و انتقم من هولاء".
'اما اهل طاعت و فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مى دهد'.
"فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره".
'و در سراى جاودانيش آنان را مخلد مى سازد'.
"و خلدهم فى داره".
سپس وضع سراى آخرت بهشتيان را چنين توضيح مى دهد: 'سرايى كه اقامت كنندگانش هرگز كوچ نمى كنند و حالشان دگرگونى نمى پذيرد'.
"حيث لا يظعن النزال و لا تتغير بهم الحال".
از نظر وضع روحى نيز 'هيچ خوف و ترسى به آنان روى نمى آورد'.
"و لا تنوبهم الافزاع".
از نظر جسمى 'بيماريها در وجود آنها رخنه نمى كند'.
"و لا تنالهم الاسقام".
'و هيچگونه خطرى عارض آنان نمى گردد'.
"و لا تعرض لهم الاخطار".
'و سفرى در پيش ندارند تا از منزلى به منزل ديگر به اجبار كوچ كنند'.
"و لا تشخصهم الاسفار".
زندگى آرام و راحت دارند، جاى هيچگونه ناراحتى و نگرانى در آن وجود ندارد و بهترين نعمتها فراهم است.
'و اما معصيت كاران را در بدترين منزلگاه جاى دهد'.
"و اما اهل المعصيه فانزلهم شردار".
'دستهاى آنان را با غل و زنجير به گردنهايشان مى بندد آنچنان كه سرها با پاها را بهم نزديك سازد'.
"و غل الايدى الى الاعناق و قرن النواصى بالاقدام".
پس از آن از وضع لباس دوزخيان پرده برمى دارد مى گويد: 'جامه هايى از موادى كه زود آتش مى گيرد و لباسهايى از قطعه هاى آتش بر آنها بپوشاند'.
"و البسهم سرابيل القطران و مقطعات النيران".
و بالاخره عذاب دوزخ را چنين توصيف مى كند: 'در آتشى كه حرارت آن بسيار شديد و درش بر روى آنها بسته است، آتشى كه بخروشد و زبانه كشد داراى شعله اى ساطع و صدايى هراس انگيز است'.
"فى عذاب قد اشتد حره و باب قد اطبق على اهله فى نار لها كلب و لجب و لهب ساطع و قصيف هائل".
كسانى كه در دوزخند نيز همانند بهشتيان 'هرگز از آن خارج نمى گردند'.
"لا يظعن مقيمها".
'و براى آزادى اسيرانش غرامت پذيرفته نمى شود'.
"و لا يفادى اسيرها".
'و زنجيرهايش گسسته نگردد'.
"و لا تفصم كبولها".
'مدتى براى اين خانه تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى براى آنها است تا تمام گردد'.
"لا مده للدار فتفنى و لا اجل للقوم فيقضى".
در خطبه ى ديگر "خطبه 102" باز از قيامت و رستاخيز سخن در ميان است چنين مى فرمايد: '"رستاخيز" آنروزيست كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردار جمعشان مى كند'.
"و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال".
آنگاه حالات مردم در صحنه ى قيامت را چنين توضيح مى دهد: 'همه در حال خضوع به پا خاسته اند، عرق "از سر و رويشان سرازير" و اطراف دهانشان را احاطه كرده است'.
"خضوعا قياما قد الجمهم العرق".
'لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند'.
"و رجفت بهم الارض".
جمعيت فراوان اولين و آخرين آنچنان صحنه ى محشر را پر كرده كه: 'نيكوترين و خوشحالترين افراد كسى است كه براى خود جاى پائى پيدا كند و يا محلى براى ايستادن به دست آورد'.
"فاحسنهم حالا من وجد لقدميه موضعا و لنفسه متسعا".
بحث اين درس از مرگ و قيامت است لازم است در رابطه با اين دو مطلب نكاتى يادآور شويم:
حقيقت مرگ، و ايمان به معاد
مرگ دروازه عالم بقاء
نام مرگ براى بسيارى هول انگيز و وحشتناك است ولى در جهان بينى اسلامى اين موضوع چهره ى ديگرى دارد چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر و در حقيقت يك تولد ثانوى محسوب مى شود.
نوزاد به هنگام تولد سخت گريه مى كند شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابود مى گردد در حالى كه وارد جهانى بسيار وسيعتر از شكم مادر مى شود.
اما گذشتن از دروازه مرگ براى همه خوشايند نيست تنها براى كسانى خوشايند است كه زاد و توشه كافى همراه خود براى اين سفر بزرگ و طولانى فراهم كرده باشند و به همين دليل اگر بدكاران و مجرمان- حتى با اعتقاد به زندگى پس از مرگ- از آن وحشت كنند عجب نيست.
چنين نگرشى درباره ى مرگ از يك سو به انسان قدرت جهاد و ايثار و فداكارى مى دهد و ترس از مرگ او را به ذلت و زبونى و خوارى نمى كشاند و از سوى ديگر هشدارى است به انسانها در برابر گناهان و وسيله ى موثرى است براى تربيت آنها.
قرآن مجيد روى اين مسئله زياد تكيه كرده و با تعبيرات مختلفى حقيقت اين رويداد مهم را كه به هر حال براى تمامى افراد بدون استثناء رخ مى دهد شكافته و گفتنى ها را پيرامون آن گفته است.
مرگ يك قانون عمومى است
در بعضى آيات سخن از عموميت قانون مرگ مى گويد، سرنوشتى كه براى همه انسانها، همه موجودات زنده، بلكه حتى براى موجودات غير زنده حتمى است مى فرمايد: 'هر انسانى "سرانجام" مرگ را مى چشد'.
"كل نفس ذائقه الموت".
اين تعبير در سه آيه ى قرآن مجيد آمده است [ آل عمران 185- انبياء 35 و عنكبوت 57. ] و تكرار آن اشاره اى است به قطعى بودن مرگ و ضمنا هشدارى است به همه انسانها كه از اين سرنوشت قطعى غافل نشوند.
و از آنجا كه مرگ دريچه اى است به سوى عالم بقاء بلافاصله بعد از آن در سوره ى آل عمران مى افزايد: 'پاداش عمل خويش را به طور كامل فقط در قيامت خواهيد گرفت'.
"و انما توفون اجوركم يوم القيامه".
اشاره به اينكه دنيا جاى عمل است نه حساب و جزا، و آخرت جاى حساب و جزا است نه عمل.
اصولا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند شك و ترديد داشته باشد، تمام اهل آسمانها و زمين مى ميرند و همه موجودات زنده در كام مرگ فرومى روند همه بدون استثناء اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاخيرى نيست و آنچه مردم درباره ى يكديگر يا زعماى خود ادعاى خلود و جاودانگى دارند تعارفهاى بى محتوائى بيش نيست، كدام خلود؟ و كدام جاودانگى؟ در حالى كه همه انبياء و اولياء اين راه را پيمودند، و همگى بدون استثناء از اين گذرگاه گذشتند.
در حديثى آمده است وقتى آيه ى شريفه ى كل من عليها فان: 'تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند' "رحمان- 26" نازل شد ملائكه گفتند: مات اهل الارض: 'فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!' [ تفسير كبير فخر رازى جلد 9 صفحه ى 125. ]
حقيقت مرگ
بسيارى مرگ را به عنوان فنا و نيستى و پايان يافتن همه چيز مى پندارند و به همين دليل از آن سخت بيمناك و در وحشتند. قرآن مجيد حقيقت آن را به عنوان 'توفى' "قبض كردن و دريافت داشتن روح انسان به وسيله ذات پاك پروردگار" يا به تعبير ديگر انتقال از عالمى حقير و كوچك به جهانى بزرگ و والا تفسير كرده است. مى فرمايد: 'خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند'.
"الله يتوفى الانفس حين موتها". [ ضمير در 'موتها' گرچه ظاهرا به 'انفس' برمى گردد ولى در واقع اشاره به ابدان و فساد انسانهاست زيرا بدن مى ميرد نه روح همچنين ضمير در 'منامها'. ]
بعد براى اينكه نمونه اى از مرگ را در زندگى اين جهان ارائه دهد مى افزايد: 'و نيز ارواحى را كه نموده اند به هنگام خواب مى گيرد'.
"والتى لم تمت فى منامها". 'سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد "و هرگز ازخواب بيدار نمى شوند" و ارواح ديگرى را "كه هنوز بايد زندگى اين دنيا را ادامه دهند" بازمى گرداند تا سرآمد معينى'.
"فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى".
'و در اين نشانه هاى روشنى است "از قانون مرگ و حيات و حقيقت اين دو پديده" براى كسانى كه تفكر مى كنند'.
"ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون" "زمر: 42".
هدف قرآن بيان اين حقيقت است: همانگونه كه در عالم خواب روح انسان نابود نمى شود، بلكه موقتا رابطه آن با بدن ضعيف مى گردد و به همين دليل مى تواند در عوالمى سير كند، همين طور با مردن نيز فنائى در كار نيست، بلكه آزاد شدن روح و سير در عوالم بزرگ ديگر است.
اين ديدگاه درباره مرگ بسيارى از مفاهيم و محاسبات را دگرگون مى سازد و همين است كه آن را به عنوان دريچه اى به سوى عالم بقا معرفى مى كند.
اثرات فوق العاده مثبت ايمان به رستاخيز
'مراقبه و محاسبه' دو عامل مهم تربيت است يك معنى مراقبه اين است كه انسان بداندكسى مراقب اوست و در همه حال احوال او را زير نظر دارد و از آن بالاتر اينكه اسرار درون او نيز در برابر وى آشكار است.
توجه به اين حقيقت انسان را در يك حالت بيدار باش دائم نگه مى دارد و توجه به 'محاسبه' و اينكه تمامى اعمال او از كوچك و بزرگ و نيك و بد حسابرسى مى شود و پاسخ عادلانه اى به هر كدام داده خواهد شد سبب مى شود كه انسان خود را در انجام كارها آزاد و مطلق نبيند و هيچ كارى را ساده و كوچك نشمرد و به همان اندازه كه نيروى مراقبت و حسابرسى دقيق است او هم در انجام كارها دقيق و سخت گير باشد. امروز در بعضى از كشورها جاده هاى بيابانى و حركت اتومبيلها در آن با رادارها و دوربينهاى مخفى كنترل مى شود و پليسهاى راهنمايى كه در مركز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند و اتومبيلهاى متخلف را از طريق تماس "وسيله بسيم" با ماموران گشتى يا ماموران دروازه ها متوقف ساخته جريمه مى كنند.
توجه به اين حقيقت انسان را در يك حالت بيدار باش دائم نگه مى دارد و توجه به 'محاسبه' و اينكه تمامى اعمال او از كوچك و بزرگ و نيك و بد حسابرسى مى شود و پاسخ عادلانه اى به هر كدام داده خواهد شد سبب مى شود كه انسان خود را در انجام كارها آزاد و مطلق نبيند و هيچ كارى را ساده و كوچك نشمرد و به همان اندازه كه نيروى مراقبت و حسابرسى دقيق است او هم در انجام كارها دقيق و سخت گير باشد. امروز در بعضى از كشورها جاده هاى بيابانى و حركت اتومبيلها در آن با رادارها و دوربينهاى مخفى كنترل مى شود و پليسهاى راهنمايى كه در مركز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند و اتومبيلهاى متخلف را از طريق تماس "وسيله بسيم" با ماموران گشتى يا ماموران دروازه ها متوقف ساخته جريمه مى كنند.
توجه به اين مراقبت و آن جريمه سبب مى شود كه نظم خاصى در جاده ها حتى در بيابانها حكمفرما گردد.
جايى كه مراقبت انسان جايز الخطا و حسابرسى او چنين اثرى داشته باشد ايمان به مراقبت دائم خداوندى كه از اسرار درون و برون آگاه است و ايمان به دادگاه عدلى كه 'مثقال ذره' نيز در آن مورد محاسبه قرار مى گيرد و هيچ تخلف و توصيه اى در آن راه ندارد عمق تاثيرش در انسان ناگفته پيدا است.
روشن است اين مطلب تدريجا از صورت فعل به عادت و از عادت و از عادت به ملكه تبديل مى شود و حقيقتى كه نامش 'وجدان اخلاقى' و 'تقواى الهى' است در انسان با ايمان راسخ مى گردد.
اصولا فلسفه ى وجود دادگاهها و كيفرهاى معمولى و همچنين پاداشها و تشويقهاى عادى نيز همين برقرارى نظم و حاكميت قانون و تربيت انسان است با اين تفاوت كه دادگاههاى معمولى اين جهان گاه داراى تجديدنظر و غالبا در برابر توصيه و رشوه آسيب پذيرند به علاوه پيچ و خم قوانين، استثناءها و تبصره ها و ارائه مدارك دروغين در بسيارى از موارد سبب مى شود كه مجرم از چنگال عدالت بگريزد و گاه با استفاده كردن از مسائل تشريفاتى، دادگاهها مى توانند مجازات خود را سالها به تاخير اندازند ولى دادگاه رستاخيز هيچ يك از اين ضعفها را ندارد بلكه پاداشها و كيفرها در آنجا شباهت زيادى به آثار و خواص طبيعى اشياء دارد آيا اثر يك داروى نيروبخش يا سم كشنده را مى توان با ارائه مدارك دروغين و توصيه و رشوه عوض كرد؟!.
قطعا ايمان به چنين دادگاهى اثرش در تربيت و پاكى انسان به مراتب از دادگاههاى معمولى دنيا بيشتر است.
از سوى ديگر ايمان به چنين داد گاهى روح ايثار و فداكارى را در انسان زنده مى كند زيرا بحكم 'ما عندكم ينفدو ما عندالله باق' "آنچه نزد شما است فانى مى شود و آنچه نزد خدا است باقى مى ماند" "نحل 96" زندگى دنيا يك زندگى گذرا و ناپايدار و فانى است در حالى كه آنچه براى آن جهان ذخيره شود پايدار و جاويدان خواهد ماند كدام عاقل است كه در معامله ى 'متاع قليل' به 'مواهب كثير' بلكه بى پايان، ترديد بخود راه دهد؟ اينجا است كه ايمان به معاد مى تواند سرچشمه ى انواع انفاقها و گذشتها و ايثارها گردد.
از سوى سوم اين ايمان به انسان روح شجاعت و شهامت و صبر و استقامت ميخشد كسى از مرگ مى ترسد كه مى گويد: 'ان هى الاحياتنا الدنيا' "چيزى جز زندگى اين دنيا در كار نيست" "مومنون: 37" اما آن كس كه معتقد است ان الدار الاخره لهى الحيوان "زندگى حقيقى تنها در سراى ديگر است" "عنكبوت 64" چه ترسى از مرگ دارد؟!
آن كس كه شهادت در راه خدا را دريچه اى براى راه رفتن به جوار رحمت حق و رسيدن به مقام قرب او و مواهب توصيف ناشدنى بهشت مى داند چگونه ممكن است از بذل جان و مال در راه او دريغ داشته باشد و يا از انبوه لشكر دشمن بهراسد؟!
كوتاه سخن اينكه هر قدر درباره ى اين رابطه و پيوند "رابطه ى ايمان به معاد با تربيت انسان" بيشتر بيانديشيم به اهميت آن بيشتر واقف مى شويم و اصولا تكيه قرآن روى اين مسئله در آيات بيشمار به خاطر همين مطلب است.
اثر تربيتى معاد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نيز اين موضوع بازتاب گسترده اى پيدا كرده است و رابطه عميق و ريشه دار و مستمر اين دو را با يكديگر روشن مى سازد، به عنوان نمونه به روايات زير توجه كنيد: 1- على  علیه السلام در نهج البلاغه مى گويد:
"والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان القى الله و رسوله و يوم القيامه ظالما بعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام":
'به خدا سوگند اگر شبها را به روى خارهاى جانگداز 'سعدان' بيدار به سر برم و "روزها" در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم خوشتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال آنها را غصب نموده باشم'. [ نهج البلاغه خطبه 224. ]
على  علیه السلام بعد از اين جمله ها داستان معروف برادرش 'عقيل' را به ميان مى آورد كه از شدت فقر و پريشانى به او پناه آورده بود و تقاضا داشت برخلاف قانون عدل اسلامى چيزى اضافه بر سهمش از بيت المال به او بدهد.
اما امام قطعه آهنى را در آتش تفتيده مى كند و نزديك دست او مى برد، هنگامى كه ناله عقيل بلند مى شود، به او مى فرمايد:
'تو چگونه از اين آتشى كه حكم بازيچه را دارد فرياد مى كشى؟ اما مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبار با شعله ى خشم و غضبش آن را برافروخته است!' [ نهج البلاغه خطبه 224 "با تلخيص". ]
2- در حديثى از اميرمومنان على  علیه السلام مى خوانيم:
"من ايقن بالخلف جاد بالعطيه".
'كسى كه يقين به جانشين "و پاداش قيامت" داشته باشد در بخشش سخاوتمند خواهد بود'. [ بحارالانوار جلد 74 "روضه بحار" ص 385- نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 138. ]
اين حديث نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايمان به معاد انسان را سخاوتمند و بخشايش گر مى سازد.
3- در غررالحكم از همان حضرت در عبارتى صريح و آشكار مى خوانيم كه فرمود: "اجعل همك لمعادك تصلح":
'هم خود را در معاد قرار ده تا صالح شوى'. [ غررالحكم- ميزان الحكمه جلد اول ص 37 "حديث 133". ]
4- در حماسه هاى كربلا و عاشورا نيز مى خوانيم كه امام حسين  علیه السلام روز عاشورا ياران خود را مخاطب ساخته فرمود:
"صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبربكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعه و النعم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر".
'استقامت كنيد اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ "و شهادت" تنها پلى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها، به سوى باغهاى وسيع و نعمتهاى جاويدان بهشت عبور مى دهد، كدام يك از شما ناخشنوديد كه از زندانى به قصرى منتقل شويد؟'.
اين سخن را امام حسين  علیه السلام در حالى بيان فرمود كه هر قدر دايره ى محاصره ى او و لشكريانش تنگ تر مى شد و مشكلات ميدان جنگ شديدتر مى گشت چهره اى برافروخته تر و حالتى آرام تر داشتند.
در اينجا بعضى از يارانش به بعضى ديگر اشاره كرده مى گفتند:
"انظروا لا يبالى بالموت".
'بنگريد او به مرگ اعتنا نمى كند و هراسى از آن ندارد'.
امام  علیه السلام اين معنى را شنيد و سخنان فوق را بيان فرمود و سپس افزود: پدرم از رسول خدا چنين نقل كرد:
"ان الدنيا سجن المومن و جنه الكافر و الموت جسر هولاء الى جنانهم و جسر هولاء الى جحيمهم ما كذبت و لا كذبت".
'دنيا زندان مومنان و بهشت كافران است و مرگ پلى است براى گروه اول به سوى بهشت و پلى است براى گروه دوم به سوى دوزخ "اين يك حقيقت است" نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است'. [ 'بحارالانوار' جلد 44 ص 297 "باب فضل الشهدا معه و عله عدم مبالاتهم بالقتل"، مرحوم صدوق در كتاب 'معانى الاخبار' اين حديث را از امام على بن الحسين در باب 'معنى الموت' نقل مى كند ص 288. ]
رمز حماسه هاى عاشورا و شجاعت بى نظير امام حسين  علیه السلام و يارانش را كه در تاريخ با خطوط زرين و درخشان ثبت شده است بايد در همين راستا، در ايمان قوى و مستحكم آنان نسبت به معاد و زندگى جاويدان آخرت جستجو كرد.
5- تاثير ايمان به معاد در حسن اعمال به قدرى روشن و آشكار است كه اميرمومنان على  علیه السلام تعجب مى كند از كسى كه ايمان به آخرت دارد و در حسن اعمال خويش نمى كوشد مى فرمايد:
"عجبت لمن يعلم ان للاعمال جزاء كيف لايحسن عمله". [ غررالحكم جلد 2 ص 495. ]
6- اين سخن را با حديث پر معناى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم "ص" پايان مى دهيم: آنجا كه در نشانه ها و علائم اهل يقين فرمود: از نشانه هاى آنها اين است:
"ايقن بان الجنه حق فاشتاق اليها و ايقن بان النار حق فظهر سعيه للنجاه منها و ايقن بان الحساب حق فحاسب نفسه".
'آنها به بهشت ايمان دارند لذا مشتاق لقاى آنند و آنها كه به عذاب جهنم ايمان دارند در نتيجه براى رهائى از آن سعى مى كنند "و گرد گناه نمى گردند" و يقين دارند كه حساب روز قيامت حق است، لذا به حساب خويش مى رسند' "پيش از آنكه به حساب آنها برسند". [ تحف العقول ص 23. ]
ايمان به معاد و آرامش جان
اعتقاد به زندگى پس از مرگ نه تنها در تهذيب نفوس و اخلاص قلوب و پرورش اخلاق و پاكى اعمال موثر است بلكه در بهبود حال انسان در همين زندگى دنيا نيز اثر عميقى دارد.
مى دانيم مهمترين چيزى كه انسان از آن رنج مى برد و شربت زندگى را در كام او ناگوار مى سازد و اعصاب او را در هم مى كوبد انواع نگرانيها است كه زندگى آدمى را احاطه كرده.
نگرانى از گذشته و فرصت هاى از دست رفته و زيانهايى كه دامن گير انسان شده.
نگرانى از آينده و پايان زندگى و از دست دادن دوستان و بستگان و فرزندان و اموال و ثروتها و قواى جسم و جان.
و نگرانى از حوادث گوناگون پيش بينى نشده كه همچون طوفانى آرامش زندگى را بر هم مى زند.
به همين دليل دانشمندان آگاه مى گويند: بشر امروز با پيشرفت علم طب و فنون جراحى گرچه بر بسيارى از بيماريها فائق شده و حتى قسمتى را به كلى ريشه كن ساخته، ولى از بيماريهاى روانى بيش از گذشته رنج مى برد، لذا آمار اينگونه بيماران روز به روز در حال گسترش است.
تا آنجا كه به قول يكى از اساتيد معروف جامعه شناسى:
'تنها در امريكا در حال حاضر حدود پنج ميليون نفر! زندگى مى كنند كه در دوران همرشان لااقل يكبار اقدام به خودكشى كرده اند و با تمام كوششهائى كه از سوى انجمنهاى مبارزه با خودكشى در اين زمينه به عمل آمده اثر قابل ملاحظه اى حاصل نشده است اينها كسانى هستند كه به خاطر ياس و احساس پوچى حيات و تنهائى و بى اعتقادى به زندگى و دلهره و اضطراب و تشويش ناشى از بحرانهاى اجتماعى دست به اين كار مى زنند و اين امرى نيست كه با مسائل فوق قابل علاج باشد'. [ كتاب 'غربت غرب' صفحه ى 18 "با تلخيص". ]
با اينكه عصر ما از يك جهت عصر را حتى انسان است ساعاتكار نسبت به گذشته كم شده. بارها از دوش انسان برداشته شده و بر دوش چرخهاى عظيم كارخانجات افتاده و حتى در درون خانه ها وسائل برقى كارهاى مشكل و سنگين را برعهده گرفته، خانه ها مدرن تر و مجهزتر، وسائل نقليه بسيار مرتب تر، سفرهائى كه در سابق قطعه اى از 'سقر' "دوزخ" محسوب مى شد به صورت يك برنامه ى موثر تفريحى درآمده و بالاخره انواع وسائل سرگرميهاى مطبوع و مدرن رنگ تازه اى به زندگى او بخشيده است.
با اين حال انتظار مى رود انسان عصر ما در آرامش كامل فرورود و از سلامت كامل جسم و روح برخوردار باشد، ولى به روشنى مى بينيم اضطراب و نگرانى او را بيش از هميشه رنج مى دهد.
بيماران روانى روز به روز بيشتر، خودكشى در حال گستردگى، و پناه بردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر در حال افزايش است.
عامل اصلى اين امر عمدتا احساس پوچى و بى هدف بودن زندگى، احساس نداشتن پناهگاه در مشكلات طاقت فرسا، تصوير وحشتناك از چهره ى مرگ و بدبينى آزاردهنده و گاه ترس از آينده ى جهان و آينده ى زندگى شخصى است.
بدون شك ايمان به سراى ديگر و زندگى جاويدان در آن عالم توام با آرامش و عدالت مى تواند به اين نگرانيها پايان دهد.
پرفسور 'يونگ' استاد معروف روانكاوى كه از دستياران مشهور 'فرويد' است در يكى از سخنان خود مى گويد:
'دو سوم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد با سواد و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و بى معنى بودن زندگى آنها را رنج مى دهد، علت اين است كه بشر قرن بيستم به خاطر پيشرفت تكنولوژى و كوته نظرى و تعصب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوى روح خويش است، و تا مذهبى نيابد آسايش ندارد، چرا كه بى مذهبى سبب بى معنى بودن و پوچى زندگى مى شود!' [ معاد از نظر روح و جسم جلد 1 صفحه ى 44. ]
به قرآن باز مى گرديم و از آن كمك مى گيريم: در سوره يونس آيه ى 64 -62 اشاره لطيفى به اين معنى مى بينيم، آنجا كه مى گويد: "الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون... لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره".
'آگاه باشيد اولياء و دوستان خدا. نه ترسى "از آينده" دارند و نه غمى "از گذشته"... آنها در زندگى دنيا و در آخرت شاد و مسرورند'.
آرى آنها كسانى هستند كه به خدا دل بسته اند و به آن اقيانوس بزرگ جهان هستى پيوسته، و زندگى دنيا را گذرگاهى براى زندگى جاويدان جهان آخرت مى دانند، و به اين جهت نه احساس تنهائى دارند، و نه احساس پوچى در زندگى با اين سخن به آثار گوناگون ايمان به رستاخيز در زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى انسان پايان مى دهيم، هر چند بحثهاى ناگفته هنوز در اينجا بسيار است. [ نكات بحث را از تفسير نمونه نقل و اقتباس كرده ايم. ]

منبع:محمدجعفر امامى؛انواري از نهج البلاغه