آبروى تو چون يخى جامد است كه در خواست آن را قطره قطره آب مى كند، پس بنگر كه آن را نزد چه كسى فرو مى ريزي؟.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( علی اصغر فقیهی)  >  تفسیر سوره تکاثر ( خطبه شماره 218 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم

متن عربی

218- و من کلام له (علیه السلام) قاله بعد تلاوته:
 أَلْهاکمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَی مُدَّکرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکی یتَکاثَرُونَ یرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکاتٍ سَکنَتْ وَ لَأَنْ یکونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یکونُوا مُفْتَخَراً وَ لَأَنْ یهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَی مِنْ أَنْ یقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَةِ جَهَالَةٍ وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْک الدِّیارِ الْخَاوِیةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِی الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا وَ إِنَّمَا الْأَیامُ بَینَکمْ وَ بَینَهُمْ بَوَاک وَ نَوَائِحُ عَلَیکمْ أُولَئِکمْ سَلَفُ غَایتِکمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکمْ الَّذِینَ کانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً سَلَکوا فِی بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِیلًا سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَیهِمْ فِیهِ فَأَکلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا ینْمُونَ وَ ضِمَاراً لَا یوجَدُونَ لَا یفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ وَ لَا یحْزُنُهُمْ تَنَکرُ الْأَحْوَالِ وَ لَا یحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا یأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ غُیباً لَا ینْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا یحْضُرُونَ وَ إِنَّمَا کانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ آلَافاً فَافْتَرَقُوا وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِیتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیارُهُمْ وَ لَکنَّهُمْ سُقُوا کأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکاتِ سُکوناً فَکأَنَّهُمْ فِی ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَی سُبَاتٍ جِیرَانٌ لَا یتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا یتَزَاوَرُونَ بَلِیتْ بَینَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ فَکلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ لَا یتَعَارَفُونَ لِلَیلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً أَی الْجَدِیدَینِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آیاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا فَکلْتَا الْغَایتَینِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَی مَبَاءَةٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ فَلَوْ کانُوا ینْطِقُونَ بِهَا لَعَیوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَاینُوا وَ لَئِنْ عَمِیتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ وَ تَکلَّمُوا مِنْ غَیرِ جِهَاتِ النُّطْقِ فَقَالُوا کلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَی وَ تَکاءَدَنَا ضِیقُ الْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ تَهَکمَتْ عَلَینَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِی مَسَاکنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِک أَوْ کشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَک وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکتْ وَ اکتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِی کلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًی سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَیهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَیدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ لَرَأَیتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیونٍ لَهُمْ فِی کلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِی فَکمْ أَکلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِیزِ جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ کانَ فِی الدُّنْیا غَذِی تَرَفٍ وَ رَبِیبَ شَرَفٍ یتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ یفْزَعُ إِلَی السَّلْوَةِ إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ ضَنّاً بِغَضَارَةِ عَیشِهِ وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ فَبَینَا هُوَ یضْحَک إِلَی الدُّنْیا وَ تَضْحَک إِلَیهِ فِی ظِلِّ عَیشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکهُ وَ نَقَضَتِ الْأَیامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَیهِ الْحُتُوفُ مِنْ کثَبٍ فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا یعْرِفُهُ وَ نَجِی هَمٍّ مَا کانَ یجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کانَ بِصِحَّتِهِ فَفَزِعَ إِلَی مَا کانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْکینِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِیک الْبَارِدِ بِالْحَارِّ فَلَمْ یطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لَا حَرَّک بِحَارٍّ إِلَّا هَیجَ بُرُودَةً وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْک الطَّبَائِعِ إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کلَّ ذَاتِ دَاءٍ حَتَّی فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَایا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلینَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِی خَبَرٍ یکتُمُونَهُ فَقَائِلٌ یقُولُ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیابَ عَافِیتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَی فَقْدِهِ یذَکرُهُمْ أُسَی الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ فَبَینَا هُوَ کذَلِک عَلَی جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیا وَ تَرْک الْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ فَتَحَیرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ فَکمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَی عَنْ رَدِّهِ وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ مِنْ کبِیرٍ کانَ یعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کانَ یرْحَمُهُ وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِی أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیا.


متن فارسی

تلاوت الهیکم التکاثر
کلامی است از امیرالمومنین، که آن را بعد از اینکه دو آیه الهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر را تلاوت کرد، ایراد فرمود: چه عجیب است، مرام و مقصودی، تا این حد دور از دسترسی به آن، (چه عجیب و دور است، بدینگونه رسیدن به افتخار) و چه اندازه موجب شگفتی است، زیارت کننده ای تا این حد غافل (که به جای طاعت و عبادت، به استخوان مردگان فخر کند) و چقدر تعجب آور است، غافل بودن از خطری به این اندازه شدید و هولناک (یعنی مرگ) هر آینه و به حقیقت ، جای گذشتگان را در میان خود، خالی یافتند اما از آنها عبرت نگرفتند که مرگشان و آنچه از ایشان باقی مانده، چه اندازه مایه عبرت و پندآموزی است (آنها راه نزدیک را که عبرت گرفتن و پند آموختن از گذشتگان خود است رها کردند) و از جایی دور و بی ثمر، از رفتگان خود کسب افتخار کردند.
 آیا به محل فرو افتادن پدرانشان (مقصود قبر است) می نازند، یا با شمارش هلاکشدگان، خود را بسیار به شمار می آورند؟ گویی جسدهایی را که از روح تهی شده و حرکتهایی را که از جنبش افتاده، به دنیا باز می گردانند، و به راستی، در معرض عبرت قرار گرفتن آن مردگان، شایسته تر از آن است که موجب فخرفروشی گر دند و هر آینه اگر کسانی که به مردگان خود می بالند، با عبرت گرفتن از آنها، به آستانه و محل خوار داشتن و فروتنی کردن خود در مقام عظمت الهی، فرود آیند سزاوارتر و خردمندانه تر از این است که به وسیله آنها در مقام عزت و افتخار قرار گیرند.
 هر آینه و به تحقیق، با دیدگانی کم نور و کم دید به مردگان خود می نگریستند و با فرو رفتن در دریایی از جهل، به سوی ایشان گام بر داشتند و اگر عرصه سراهای ویران شده و منزلهای خالی مانده را به نطق و سخن گفتن در آورده و درباره مردگان از ایشان پرسیده بودند، هر آینه گفته بودند که مردگان در حال گمراهی در دل زمین فرو رفتند، شما نیز بعد از آنها، با جهل به آنچه بر سر آنها آمده در دنیا گام برداشتید در حالی که کاسه های سر ایشان را پایمال می کنید و با جسدهای خاک شده آنها پایه های ساختمانهای خود را محکم و پابرجا می سازید و در آنچه آنها به دور افکنده اند، می چرید و لذت می برید و در محلی که آنها (با رفتن خود) آن را ویران و خالی از سکنه کرده اند، ساکن می شوید، همانا روزها و شبهایی که میان رفتن آنها و رفتن شما فاصله است بر شما که بعد از ایشان خواهید رفت می گریند و نوحه می کنند.
 آنها (مردگان) پیشقدمانی هستند به سوی چیزی که آن چیز، پایان کار شماست (یعنی مرگ) و شتابندگانی می باشند به سوی آبشخور شما (به سوی آبشخوری که شما هم به طرف آن می شتابید یعنی پایان زندگانی) کسانی که دارای پایگاههای عزت و قدرت و ربایندگان کوی مفاخرت بودند، خواه از فرمانروایان، خواه از فرمانبران که راه خود را در ژرفای حد فاصل میان دنیا و آخرت (یعنی قبر و عالم برزخ) پیمودند، زمین در آنجا بر ایشان مسلط شد (آنها را محکم در بر گرفت و فشرد) گوشتهایشان را خورد و خونهایشان را نوشید، پس در شکاف گورهایشان به صورت جمادی در آمدند که دیگر فزونی و نموی نمی کنند و پنهان شدگانی گردیدند که دیگر یافته نمی شود، امور ترسناک، آنها را بیمناک نمی سازد و پیشامدهای بد و ناراحت کننده، اندوهناکشان نمی کند، از زلزله ها و اضطرابات باکی ندارند، صداهای بادهای شدید را نمی شنوند، غایبانی هستند که کسی در انتظارشان نیست، حاضرانی هستند (ظ- جسمهایشان در گور حاضر است) که حضور ندارند (ظ- در میان جمع) جز این نیست که با یکدیگر جمع بودند سپس پراکنده شدند، انیس و همدل یکدیگر بودند، پس از آن از یکدیگر جدا گردیدند، خبرهای مربوط به آنها، مبهم و تاریک و سراهایشان خاموش است، اما نه به این علت که زمانشان یا مکانشان از ما دور است، بلکه به آنان جامی نوشانیده شده است که نطقشان را به گنگی و نیروی شنیدنشان را به کری و حرکاتشان را به سکون، بدل ساخته است.
 گویی آنها در نظر کسی که بدون فکر و ناگهانی به وصف ایشان می پردازد، خواب رفتگانی هستند که در اثر خواب سنگین به خاک افتاده اند، همسایگانی که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی که به دیدن همدیگر نمی روند، پیوند آشنایی در میان آنان ، کهنه و فرسوده گردیده و رشته های برادری از میان ایشان گسیخته، شده، بنابراین همه آنها در همان حال که با هم هستند (و گورهایشان پیوسته به یکدیگر است) تنها می باشند و در حالی که دوستان همدیگرند (مقصود دوستی در حال حیات است) از یکدیگر دورند (و مانند بیگانگانند) نه برای شب، سپیده دمی می شناسند و نه برای روز، غروب و شامی، آن شب یا روزی که در همان شب یا روز از دنیا رفته اند، برای ایشان همیشگی است.
 خطرات و سختیهای سرای آخرتشان را شدیدتر از آنچه از آن بیمناک بودند، مشاهده کردند و آنچه از نشانه های آن دیدند بزرگتر از چیزی بود که درباره آن گمان می بردند.
 پس هر یک از دو پایان کار (که یا شقاوت است یا سعادت و در نتیجه یا دوزخ است یا بهشت) آنها را به سرای همیشگی بکشاند، بیم یا امید آن، مافوق هر بیم و امیدی است که به تصور آید، که اگر آنها توانایی سخن گفتن داشتند هر آینه از وصف آنچه مشاهده کرده و به عیان دیده اند، عاجز می ماندند و هر آینه اگر آثارشان محو شد و اخبارشان قطع گردید هر آینه و به تحقیق، دیدگان عبرت آموز باز هم به آنان نظر افکند و گوشهای خرد، اخبار ایشان را شنید که از غیر دستگاههای نطق (یعنی حلق و دهان و زبان) به تکلم در آمدند و گفتند: چهره های تر و تازه و شاداب، اخم آلود و زشت گردید، و بدنهای نرم و لطیف خشک (یا متلاشی) شد، جامه های کهنه در بر کرده ایم و تنگی خوابگاه قبر، ما را در رنج و مشقت قرار داده است، ما وحشت را از یکدیگر به ارث برده ایم، منزلهای خاموش (یعنی گور) سخت بر ما خشم گرفته و در اثر آن، زیباییهای جسدمان، از میان رفته است و آنچه از چهره های ما که برای همه شناخته شده و آشنا بود ناشناس و بیگانه گردیده است (چهره ها دگرگون شده است) اقامت ما در مسکنهای وحشتناک به طول انجامیده، نه از اندوه و رنج گشایشی یافتیم و نه از تنگی گور وسعتی پدیدار گردید.
 پس اگر با عقل خود وضع آنها را مجسم سازی و مثالی از آنان در نظر آری، یا پرده حجابی که میان تو و ایشان مانع گشته، کنار برود (آنها را خواهی دید) در حالی که به تحقیق گوشهایشان در اثر هجوم کرمها خشک شده سپس گرفته و مسدود گردیده است.
به چشمانشان از خاک سرمه کشیده شده، سپس از حدقه بیرون افتاده است، زبانها بعد از آنکه با فصاحت و قاطعانه سخن می گفت، در دهانهایشان پاره پاره شده است، قلبها بعد از آنکه بیدار و در حرکت بود، بی حرکت و خاموش گردیده، هر عضوی از اعضاء بدن پوسیدگی تازه ای پیدا کرد که آن را بسیار قبیح و زشت ساخت و راههای رسیدن آفت را به آن عضو آسان نمود، همه (در برابر هر پیشامدی) تسلیم و مطیعند، نه دستی است که از آنها دفاع کند و نه قلبهایی که بر آنان جزع و بیتابی نماید (اگر همه اینها را با چشم عقل ببینی) هر آینه اندوه دلها و خار گوشه چشمها را خواهی دید که برای آنها در هر امری هولناک و سخت وصف حالی است که به حال دیگر و بهتری تبدیل نمی یابد و شدتی است که گشایشی در آن راه پیدا نمی کند، زمین چه بسیار جسدی گرانقدر و جوان و زیبا روی و با طراوت را خورده است، جسدی که از بهترین نعمتها و از لذیذترین خوراکیها برخوردار و در عزت و شرافت و احترام پرورش یافته بود، که در لحظه های اندوه، خود را با امور شادی آور، سرگرم می ساخت و اگر مصیبتی به او فرود می آمد ، به علت حرص و علاقه شدید به باقی ماندن زندگی خوش و لذت بخش خود و حریص بودن به ادامه لهو و لعب خویش، به امور آرامش بخش (از قبیل یادآوری خوشیها و لذتهای گذشته) پناه می برد، پس در همان حال که در سایه و پناه زندگی خوش و غفلت آور قرار داشت که او به دنیا و دنیا به او لبخند رضایت می زد، ناگهان، روزگار با خارهای سه شعبه خود، او را پایمال ساخت و رشته های عمر وی را از هم گسیخت و امور هلاکت آور از نزدیک متوجه او گردید و اندوهی که وی آن را نمی شناخت و نسبت به آن سابقه ای نداشت و حزنی پنهانی که که (هیچگاه) آن را در نیافته و احساس نکرده بود، با زندگی او در آمیخت و در حالی که بیشتر از هر زمانی به تندرستی خود انس گرفته بود، سستی و ضعف نیرو در اثر بیماریهای گوناگون در او پدیدار گردید، پس از این، او به آنچه پزشکان وی را عادت داد ه بودند، از قبیل آرام ساختن گرمی مزاج با داروها و غذاهای سرد کننده مزاج و به حرکت در آوردن (و از میان بردن) سردی را با داروها و غذای گرمی آور، پناه برد، اما آن گرمی با سردی خاموش نشد، جز اینکه آن سردی، گرمی را بیشتر شعله ور ساخت، همچنین با بکار بردن گرمی اثر سردی از میان نرفت، جز اینکه سردی را افزون نمود و به جنبش آورد و نیز برای اعتدال مزاج خود، به دارویی مناسب برای این طبیعتها (طبیعتهای گرم یا سرد و اموری از این قبیل) نپرداخت، جز اینکه هر یک از آن طبیعتها به (افزون شدن) بیماری و درد هر طبیعت دردناک و بیماری کمک کرد، تا به آن حد که آن کس که او را (بیمار را) به بهبودی امیدوار می ساخت، سست و ناامید گردید و آن که از وی پرستاری می کرد، از این کار غافل شد (زیرا امیدی به بهبودی او نداشت) و افراد خانواده او هر یک در وصف بیماری وی برای یکدیگر، اظهار عجز و ناتوانی کردند و در پاسخ کسانی که از حال بیمار می پرسیدند، خاموش می ماندند و در اطراف بستر او درباره خبر حزن آوری که آن را از وی پنهان می داشتند به بحث و اختلاف کلمه می پرداختند: یکی می گفت او گرفتار مرضی است که عارض وی گردیده و مشرف بر مرگ است ، دیگری بازگشت سلامتی او را آرزو می کرد، سومی از بازماندگان درخواست می کرد در مرگ او شکیبا باشند و مصیبت مرگ درگذشتگان پیش از وی را به یادشان می آورد.
 پس در همان وقت که او با چنین حالی دست به گریبان و بر بالی که او را از دنیا جدا می سازد و دوستان را از وی دور می گرداند، سوار و شتابان در حرکت است، ناگهان، یکی از علتهایی که جلو نفس کشیدن را می گیرد، عارض او می شود که در اثر آن ، هوشیاری و زیرکی او که در عمق مسائل نفوذ می کرد ، سرگردان و کند می گردد و رطوبت زبانش، خشک می شود و از میان می رود، چه بسیار امور با اهمیتی که از وی می پرسند، جوابش را هم می داند (از قبیل اینکه، در کجا اندوخته ای دارد یا از چه کسی طلبکار و به چه کسی بدهکار است؟) اما او از دادن جواب ناتوان است، و چه بسیار صدایی که قلب او را دردناک می سازد و او آن را می شنود، اما (چون نمی تواند، پاسخ دهد) گوش خود را به کری می زند، ممکن است آن صدا از فردی محترم و بزرگ باشد که وی برای او احترام و عظمت قائل بوده یا از کودکی که او نسبت به آن کودک مهر می ورزیده است و به راستی که مرگ بی گمان دارای سختیهایی است که هولناکتر از آن است که وصفی یا بیانی بتواند، آنها را در بر گیرد و به طور کامل نشان دهد یا متناسب با قلبها و ادراکات اهل دنیا باشد.

 

قبلی بعدی