پاكدامنى زيور تهيدستى ، و شكر گزارى زيور بى نيازى (ثروتمندى) است.
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >   ترجمه ( حسین استادولی)  >  بیزاری جستن از ظلم ( خطبه شماره 224 )

خطبـه ها
نامـــه ها
حکمت ها
غرائب الکلم
برای دسترسی سریع به حکمت مورد نظر، شماره حکمت را وارد کنید

متن عربی

224.و من كلام ((له (علیه السلام):يتبرأ من الظلم‏

  1. وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا .
  2. وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي .
  3. فَأَحْمَيْتُ‏ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا .
  4. فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَتَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى .
  5. وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَصِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَعَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ ؟
  6. وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ  مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا.
  7. مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ‏.

متن فارسی

224 -از یک سخن آن حضرت در بیزاری جستن از ظلم

 
  1. به خدا سوگند این که شب را بر روی خار خشک تا صبح بیداری کشم، یا بسته در غل و زنجیر روی زمین کشیده شوم، نزد من خوشتر از آن است که خدا و رسول را در روز قیامت در حالی دیدار کنم که به برخی از بندگان ستم نموده، و چیزی از کالای بی ارزش دنیا را به زور گرفته  باشم. و چگونه بر کسی ستم کنم به خاطر نفسی که شتابان رو به پوسیدن میرود، و روزگاری دراز در زیر خاک می ماند؟!
  2.  به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که سخت تنگدست و پریشان بود، تا آنکه از من خواست پیمانهای از این گندم شما به او بدهم، و کودکانش را از فرط ناداری همه ژولیده مو و رنگ پریده دیدم، گویی روی آنها با نیل سیاه شده بود، و او چند بار با تأکید فراوان به من مراجعه کرد و خواهش خود را بارها تکرار نمود، من هم به او گوش سپردم، پنداشت که دینم را به او میفروشم، و از روش خود دست برداشته در پی افسارܚ او به راه می آفتم.
  3.  پس آهنی را گداختم،و آن را نزدیک تن او بردم تا از گرمای آن عبرت گیرد. آه از نهاد برآورد و از درد آن مثل بیمار دردمندی فریاد کرد، و نزدیک بود از آن میله ی  گداخته بسوزد.
  4.  به او گفتم مادران داغدیده به عزایت بگریند ای عقیل ! آیا از آهنی که یک انسان به بازیچه گداخته است می نالی، اما مرا به سوی آتشی که خداوند جبارش از روی خشم گداخته میکشانی! آیا تو از رنج اندک بنالی و من از آتش دوزخ ننالم؟!
  5.  از این شگفت تر آن که شخصی (اشعث بن قیس) شبانه سراغ ما آمد و ظرف حلوایی و معجونی که از آن چندشم شد. گویی با آب دهان یاقی مار آمیخته بود برایمان آورد. گفتم: آیا صله است، یا زکات یا صدقه ؟ که این دو بر ما خاندان رسالت حرام است! گفت: هیچ کدام بلکه هدیه است. گفتم: مادرت داغت را ببیند! آیا از راه دین خدا آمدهای تا مرا بفریبی، یا عقلت آشفته گشته ، یا بازیچه ی  دست شیطان شده ای، یا یاوه می سرایی؟
  6.  به خدا سوگند اگر هفت اقلیم وجود را با آنچه در زیر افلاک آن است به من دهند تا به همین اندازه خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از دهان مورچه ای بر بایم، هرگز چنین نخواهم کرد، و همانا دنیای شما نزد من از برگی که ملخی در دهان می جود بی ارزش تر است.
  7.  علی را با نعمتی که نمی  پاید، و لذتی که نمی  ماند چکار؟! از خواب عقل،و زشتی لغزش به خدا پناه می بریم و از او یاری می جوییم.
قبلی بعدی