(عبدالله بن عباس در مسئله اى نظر داد كه امام آن را قبول نداشت و فرمود) بر تو است كه رأى خود را به من بگويى، و من باى پيرامون آن بينديشم ، آنگاه اگر خلاقى نظر تو فرمان دادم بايد اطاعت كني!
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

خانه  >  شناخت شناسی (نهج البلاغه)  >  امام علی(ع)در آینه نهج البلاغه(2)

امام علی(ع)در آینه نهج البلاغه(2)

اولویت امام علی(علیه السلام) برای خلافت
قال علی(علیه السلام): «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه حتی یوم الناس هذا» (1) ؛
«به خدا سوگند! از زمان رحلت پیامبر تا به امروز مرا از حق خویش (خلافت و رهبری) محروم و دیگران را بر من مقدم داشتند.»
امام(علیه السلام) در جواب کسی که به حضرت گفت: تو بر امر خلافت حریصی! فرمود:
«بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه » (2) ؛
«شما (شیفتگان خلافت) بر تصاحب آن حریص تر و از پیغمبر خدا دورترید و حال آنکه من از نظر روحی و جسمی به آن حضرت نزدیکترم و حق خود را طلب می کنم و این شمایید که میان من و حق مسلم من حائل می شوید و از آن منصرفم می سازید. «آیا آنکه حق خویش را می طلبد حریص تر است؟ یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته؟».
قال(علیه السلام): «اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هو لی » (3) ؛
«خدایا! از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت می کنم، اینها با من قطع رحم کردند و منزلت والای مرا تحقیر نمودند؛ و در قیام بر علیه من در رابطه با خلافتی که خاص من بود، متحد شدند.»
قال(علیه السلام): «اما والله لقد تقمصها ابن ابی قحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر» (4) ؛
«به خدا سوگند! (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد، در حالی که می دانست تنها محور دستگاه خلافت من هستم. چرا که سرچشمه های علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر می شود و شاهباز وهم و اندیشه از رسیدن به قله عظمت من عاجز است.»
سکوت و صبر
قال علی(علیه السلام): «فنطرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی فضننت بهم عن الموت و اغضیت علی القذی و شربت علی الشجی و صبرت علی اخذ الکظم و علی امر من طعم العلقم » (5) ؛
«پس از رحلت پیامبر (و محرومیت از خلافت) در کار خویش اندیشیدم و ناگهان دیدم که یاوری برای من جز اهل بیتم نیست؛ پس به مرگشان (در راه گرفتن حق خویش) راضی نشدم و چشمی را که خار در آن خلیده بود، بستم و با گلویی که استخوان در آن مانده بود، نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر کردم ».
قال(علیه السلام): «فرایت ان الصبر علی هاتا احجی، فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا اری تزاثی نهبا» (6) ؛
«عاقبت دیدم که بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، پس شکیبایی ورزیدم، مانند کسی که خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشت، و آشکارا می دیدم که میراثم به غارت می رود.»
قال(علیه السلام): «لقد علمتم انی احق الناس به من غیری، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة » (7) ؛
«خوب می دانید که من از همه به خلافت شایسته ترم، و به خدا سوگند! تا زمانی که اوضاع مسلمین به سامان باشدو به غیر از من به دیگری ستم نشود؛ همچنان خاموش خواهم بود.»
فلسفه سکوت
منطق دین ورزی در مکتب علوی ایجاب می کرد که علی(علیه السلام) پس از رحلت رسول اکرم(ص)، بیست و پنج سال سکوت برای حفظ مصالح عالی دینی را بر قیام و برپایی نهضت حق طلبانه ترجیح دهد. گرچه انتخاب این راه بر آن حضرت بس تلخ و فرساینده بود، چرا که اگر قیام امام به شهادت خود و فرزندانش هم منجر می شد، آرزوی دیرینه وی برآورده می شد. ولی همان گونه که از کلمات حضرت استفاده می شود، انتخاب راه نخست، نبود جز به انگیزه حفظ وحدت اسلامی و حراست از کیان نوپای اسلام، که فرازهایی از این کلمات را ذکر می کنیم:
قال علی(علیه السلام): «فرایت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام والدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنی وهن و یعکسه اقل خلق » (8) ؛
«با خود اندیشیدم و دیدم که صبر (بر محرومیت از حق ولایت و زعامت مسلمین) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمین و ریخته شدن خونشان، چرا که مردم تازه مسلمان بودند و دین نوپا به مشکی می ماند که کمترین سسستی آن را تباه و ناتوان ترین مردم آن را وارانه می کرد.»
قال(علیه السلام): «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا علی غیر ما کنا علیه » (9) ؛
«به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر، و تباهی دین نبود، برخورد ما با (مدعیان خلافت) به گونه ای دیگر بود.»
علی(علیه السلام) وقتی سروده یکی از فرزندان ابولهب را در ستایش خویش شنید فرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره » (10) ؛ «در شرایط حساس بعد از رسول خدا(ص) برای ما حفظ اساس دین (که جز با چشم پوشی از حق خلافت ما حاصل نمی شود) از هر چیز دیگر ارزشمندتر است.»
باز حضرتش در جواب پیشنهاد عمویش عباس که حضرت را از شرکت در شورای پیشنهادی خلیفه دوم برحذر می داشت، فرمود:
«انی اکره الخلاف » (11) ؛
«من ایجاد اختلاف بین مسلمین را نمی پسندم.»
و آنگاه که با فتنه انگیزی ابوسفیان در قالب پیشنهاد بیعت با آن حضرت، روبرو شد جامعه اسلامی را برای مقابله هوشیارانه با امواج فتنه های دین برانداز کفرپیشگان دیروز و منافقان امروز، دعوت فرمود که:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة وضعوا عن تیجان المفاخرة » (12) ؛
«امواج دریای فتنه را با کشتیهای نجات بشکافید، و از راه اختلاف و تفرقه دوری گزینید و نشانه های تفاخر بر یکدیگر را بر زمین نهید.»
پس از رسیدن به خلافت بیعت مردم
در تاریخ خلافت اسلامی هیچ خلیفه ای مانند علی(علیه السلام) با اکثریت قریب به اتفاق آراء برای خلافت و زمامداری مسلمین برگزیده نشد.
پس از قتل عثمان اجتماع عظیمی از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به گونه ای که مسجد پر از اصحاب و مهاجرین و انصار گردید؛ شخصیتهای بزرگی همچون عمار یاسر و ابوالهیثم بن تیهان ر رفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابو ابوب انصاری و ... پس از ذکر سوابق درخشان و فضایل امام علی(علیه السلام) به این نتیجه رسیدند که باید با علی(علیه السلام) بیعت کرد. در این هنگام انبوه جمعیت فریاد برآوردند که: ما به ولایت علی(علیه السلام) راضی هستیم؛ و پس از آن همگی به سوی خانه حضرت حرکت کردند و با اصرار تمام خواهان بیعت با امام(علیه السلام) شدند. امام علی(علیه السلام) فرمود: اکنون که بر بیعت با من اصرار دارید، باید مراسم بیعت علنی و در مسجد برگزار شود.
سرانجام در 25 ذی الحجه (13) مردم مسلمان با اکثریتی چشم گیر به پیشوایی حضرت رای داده و با او به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامی بیعت نمودند.
علی(علیه السلام) در رابطه با جریان بیعت مردم چنین می فرماید:
«حتی انقطعت النعل و سقط الرداء و وطئ الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایای ان ابتهج بها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب » (14) ؛
«در اثر ازدحام جمعیت جهت بیعت با من، بند کفشها بگسست و عبا از دوش افتاد و درمانده ها زیر پا ماندند و شادی مردم به حدی رسید که حتی کودکان هم خشنود شدند. در آن روز، پیر و ناتوان برای بیعت آمدند و دختران برای مشاهده منظر باشکوه بیعت، نقاب از چهره برداشتند.»
و هنگام پیمان شکنی طلحه و زبیر، به بیعت همگانی مردم در آغاز خلافت خویش اشاره می فرماید که: «والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولایة اربة ولکنکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها» (15) ؛
«به خدا سوگند!، من نه به خلافت تمایل داشتم و نه از پذیرفتن آن هدف بدی در سر می پروراندم؛ این شما بودید که با بیعت خود مرا به آن دعوت و بر گرفتن زمام آن وادارم نمودید.»
پیمان شکنی
با اینکه مردم با اکثریت قاطع دست بیعت به امام خویش دادند، ولی هنوز چند صباحی نگذشته بود که عده ای پیمان شکنی را آغاز نموده، با کارشکنی ها و شورشهای پی در پی خود مانع استقرار حکومت نوپای امیرالمؤمنین(علیه السلام) و گسترش عدل و داد و تحقق اهداف عالی آن شدند.
امام علی(علیه السلام) از این پیمان شکنان زمان خود و مارقین و قاسطین که به خاطر ریاست طلبی و فقدان بصیرت دینی در برابرش طغیان نمودند چنین یاد می کند که:
«فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و قسط آخرون » (16) ؛
«زمانی که زمام حکومت را در دست گرفتم، گروهی پیمان خود را شکستند و عده ای از اطاعتم سرپیچی نموده و از دین خارج شدند و دسته ای برای ریاست و مقام از اطاعت حق سرباز زدند.»
حال جای سؤال است که انگیزه این طغیانها و پیمان شکنیهای بی سابقه چه بود؟ چرا با شخصیتی همچون امام علی(علیه السلام) مخالفت ورزیدند؟ خلیفه ای که خود انتخاب نموده بودند و بر آرمانهای والای او آشنایی داشتند. با اندکی فراست، اوضاع آشفته ای را در آغاز خلافت امام علی بن ابیطالب(علیه السلام) در جامعه اسلامی می یابیم؛ دوره ای که خویشان خلیفه پیشین و فرومایگان متملق با مقدم داشتن خواسته سردمداران حکومت، بر همه چیز تسلط یافته و بیت المال مسلمین را جزئی از ثروتهای کلان خویش می شمردند؛ ثروتهای افسانه ای که نوعی تقلید از امپراطوریهای بزرگ عصر و پادشاهی زمان جاهلیت بود.
امیرالمؤمنین وارث اجتماعی بود که معاویه در آن، قدرتی همانند قدرت پادشاهان روم برای خویش فراهم ساخته بود؛ بدیهی است در چنان شرایطی هر اقدامی برای اصلاح وضع نابسامان موجود، با کارشکنیهای کوبنده روبرو می شد.
کسانی که تا دیروز اموال عمومی را در اختیار داشتند، چگونه می توانند حکومت عدلی را بپذیرند که در آن پایین ترین طبقات اجتماع با مرفه ترین آنها در یک ردیف قرار داده می شد؛ و همه امتیازات غیر منطقی لغو شده و تنها قانون الهی بر آنان حکومت می کرد.
«طلحه و زبیر» که گمان می کردند با به حکومت رسیدن علی(علیه السلام) هم، می توانند موقعیت سیاسی خود را حفظ نموده و به زراندوزی پردازد، هنگامی که سختیگیری بجا و مراقبت شدید در حفظ بیت المال راء؛ا خ خ مشاهده کردند و از رسیدن به آرزوهای خویش مایوس گشتند؛ در صدد شورش برآمدند که جنگ جمل ساخته این گروه زراندوز بود. و معاویه که واپسین روزهای خلافت عثمان زمینه سلطه و حکومت بلا منازع خود را بر سرزمین پهناور اسلامی فراهم نموده بود؛ وقتی با حکومتی روبرو می شود که حتی برای یکروز هم او و حکومتش را تحمل نمی کند علم مخالفت و شورش برمی دارد و با حکومت الهی علی(علیه السلام) وارد جنگ می شود و عمده توان جنگی و اقتصادی مسلمین را فدای جاه طلبی خود نموده و جنگ صفین را تدارک می بیند. ولی آنگاه که خود را در آستانه نابودی و شکست می بیند و دیگر توان مقابله با سربازان امام علی(علیه السلام) را ندارد، از راه نیرنگ و تزویر وارد شده و خود را از شکست نهایی نجات می دهد.
فریب و تزویری که سرانجام گروهی متعصب و مقدس ماب، فاقد بینش و بصیرت صحیح دینی (خوارج) را به عنوان سومین مانع موفقیت حکومت عدل، پدید می آورد و فتنه ای به مراتب خطرناکتر از فتنه های نخستین در جامعه به پا می شود و این مولی الموحدین علی بن ابیطالب(علیه السلام) بود که توانست، آن را در نطفه خفه کند و سرطانی مهلک را از جامعه اسلامی ریشه کن نماید.
آن حضرت برای اجرای عدالت و برپایی حکومت قانون در جامعه اسلامی با هر یک از موانع برخوردی مناسب نموده و عزم راسخ خویش را در اجرای عدل و مساوات اسلامی بر همگان آشکار ساخت؛ و به راستی پنج سال حکومت و خلافت امام علی(علیه السلام) نمودی از حکومت اسلامی و الگوی راستی و درستی بود.
برخورد علی(علیه السلام) با ناکثین
ناکثین، پیمان شکنانی بودند که به رهبری طلحه و زبیر بر حکومت عدل علی(علیه السلام) شوریده بودند، هنگامی که عده ای به ظاهر خیراندیش از امام(علیه السلام) خواستند تا از تعقیب طلحه و زبیر صرف نظر نماید، در جواب آنها فرمود:
«والله لا اکون کالضبع: تنام علی طول اللدم، حتی یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنی اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع، العاصی المریب ابدا حتی یاتی علی یومی » (17) ؛
«به خدا سوگند! من همچون «کفتار» نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانه اش به خواب رود؛ و ناگهان دستگیرش سازند؛ نه «من کاملا مراقب مخالفان هستم » و با شمشیر برنده پیروان حق، کسانی را که به حق پشت کرده اند، ریشه کن خواهم کرد و به کمک پیروان راستین، افراد نافرمان و طغیانگر، و تردیدکنندگان در حق را برای همیشه برکنار خواهم نمود. من تا واپسین روزهای زندگیم این راه را ادامه خواهم داد.»
قال(علیه السلام): «اللهم انهما قطعانی و ظلمانی و نکثا بیعتی و آلبا الناس علی فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما» (18) ؛
«پروردگارا! این دو نفر (طلحه و زبیر) رشته خویشاوندی را با من بریدند، و بی پروا به من ستم کردند؛ بیعت خود را با من شکسته و مردم را علیه من برانگیختند.
خدای! تو خود گره هایی را که اینها بسته اند، بگشا؛ و رشته ها و (اهداف شوم) آنها را استوار مکن.»
حضرت علی(علیه السلام) خطاب به اصحاب جمل فرمود:
«کنتم جند المراة و اتباع البهیمة؛ رغا فاجبتم و عقر فهربتم؛ اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق » (19) ؛
«شما (پیمان شکنان جنگ جمل) سپاه «زن » بودید و پیروان حیران (شتر)؛ به «صدای او» برخاستید و با «پی شدندش » فرار کردید. اخلاق شما پست، پیمانتان سست و آیین شما دورویی و نفاق است.»
برخورد علی(علیه السلام) با معاویه
حضرت علی(علیه السلام) در رد پیشنهاد سازش با معاویه فرمود:
«والله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الدنی فی امری » (20) ؛
«به خدا سوگند من در دینم (با ستمگران) سازش نمی کنم و امور مملکت را به دست افراد پستی (چون معاویه) نمی سپارم.»
قال(علیه السلام): «ساجهد فی ان اطهر الارض من هذا الشخص المعکوس، حتی تخرج المدرة من بین حب الحصید» (21) ؛
«به زودی می کوشم تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد واژگون (معاویه) پاک سازم، باشد که سنگ و خاشاک (افراد ناشایست) از میان دانه های درو شده بیرون آید.»
امام(علیه السلام) در جواب نامه معاویه چنین نوشت:
«و اما طلبک الی الشام فانی لم اکن لاعطیک الیوم ما منعتک امس » (22) ؛
«اما اینکه خواسته ای (حکومت) شام را به تو واگذارم!
آگاه باش، من چیزی را که دیروز از تو منع کردم؛ امروز به تو نخواهم بخشید.»
علی(علیه السلام) در نامه ای به عمروعاص می نویسد:
«... فان یمکنی الله منک و من ابن ابی سفیان اجزکما بما قدمتما» (23) ؛
«اگر خداوند به من امکان دسترسی به تو و پسر ابوسفیان (معاویه) را بدهد؛ شما را به خاطر اعمال گذشته (و ظلم و تجاوزهایتان) کیفر خواهم نمود.»
موضعگیری علی(علیه السلام) در برابر خوارج
قال علی(علیه السلام): «ثم انتم شرار الناس و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه » (24) ؛
«شما بدترین مردم هستید. شما تیرهایی هستید در دست شیطان که از وجود پلید شما برای زدن نشانه خود استفاده می کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می افکند.»
قال(علیه السلام): «اف لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما انادیکم و یوما اناجیکم، فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاء! » (25) ؛
«وای بر شما! (از گفتار و کردار زشت شما به تنگ آمدم)، چقدر ناراحتی از شماء؛ء دیدم؟! روزی شما را «برای یاری دین » می خوانم و روزی، راز جنگ به شما می گویم، و شما، نه مردان آزاده راستگو هستید و نه برادران مطمئن و رازدار.»
امام پس از مقابله با فتنه خوارج فرماید:
«فانا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها» (26) ؛
«این من بودم که چشم فتنه را درآوردم (و کمر به نابودی انسانهایی به ظاهر مقدس ماب بستم) «و حال آنکه غیر من کسی جرات چنین کاری را نداشت » پس از آنکه موج دریای تاریکی و شبهه ناکی آن بالا گرفته بود (و انسانهایی را فریفته) و هاری آن فزونی یافته بود.»
منشور جاوید امام علی(علیه السلام)
پیشوای تقواپیشگان حضرت علی(علیه السلام) در حکومت پنج ساله خویش با وجود تمامی مشکلات در جهت اجرای عدالت و مساوات اسلامی و احیای ارزشهای دینی تمام توان خویش را به کار برد و دست چپاولگران را از بیت المال کوتاه و افراد نالایق را از حکومت برکنار نمود و با کمال دقت مراقب اجرای احکام و فرامین حیاتبخش اسلام شد و از کوچکترین تخلف و بی اعتنایی مسؤولین و آحاد ملت به قوانین الهی چشم پوشی نکرد و با صدور فرامین حکومتی و ایراد سخنرانیهای روشنگر خویش، راههای رشد و کمال بشری را بیان فرمود و تا آخرین روزهای عمر پربرکت خویش، در بستر شهادت هم بر ایراد سخنان ماندگار و توصیه های سرنوشت ساز اهتمام ورزید. با نقل فرازهایی از وصیتنامه امام در واپسین روزهای حیات این مجموعه را به پایان می رسانیم:
«قال علی(علیه السلام) للحسن و الحسین (علیهما السلام) - اوصیکما بتقوی الله و الا تبغیا الدنیا و ان بغتکما ... و قولا بالحق واعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصیکما و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی: بتقوی الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم.
الله الله فی الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم.
والله الله فی جیرانکم، فانهم وصیة نبیکم. والله الله فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم. والله الله فی الصلاة فانها عمود دینکم.
والله الله فی بیت ربکم، لاتخلوه ما بقیتم ... والله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم والسنتکم فی سبیل الله ...
لا تترکوا الامر بالمعروف والنهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم
(27) ؛
«1 - شما را به تقوای الهی و ترس از خداوند سفارش می کنم، در پی دنیاپرستی نباشید گرچه به سراغ شما آید ... سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش (الهی) عمل کنید. دشمن ستمگران و یاور ستمدیدگان باشید.
2 - من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که، این وصیتنامه به آنها می رسد، به تقوی و ترس از خداوند و رعایت نظم در تمام امور و اصلاح بین مسلمین، سفارش می کنم.
3 - در رابطه با رعایت حقوق یتیمان از خدا پروا کنید. چنان نباشد که آنان گاه سیر و گاه گرسنه باشند، مباد که در اثر غفلت شما از بین بروند.
4 - خدا را، خدا را، در نظر داشته باشید، در باره همسایگان، و با آنها خوش رفتاری کنید، چرا که همیشه پیامبر خدا(ص) در باره آنها سفارش می فرمود.
5 - خدا را، خدا را! در توجه به قرآن، نکند که دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند.
6 - در مورد «نماز» از خدا پروا کنید، چرا که ستون دین شماست.
7 - خدا را، خدا را! در باره (حج) خانه پروردگارتان، تا زنده اید آن را خالی نگذارید.
8 - در رابطه با جهاد با مالها و جانها و زبانهای خویش، خدا را در نظر گیرید.
9 - امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، که اشرار بر شما مسلط شوند، سپس هر چه (برای نابودی آنها) دعا کنید، مستجاب نشود. (چرا که تسلط اشرار نتیجه بی تفاوتی شما در برابر مفاسد و منکرات جامعه است.»
پی نوشتها:
1- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 6.
2- همان، خطبه 172.
3- همان.
4- همان، خطبه 3.
5- نهج البلاغه، خطبه 26.
6- همان، خطبه 3.
7- همان، خطبه 74.
8- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ذیل خطبه 65 (به نقل از سیری در نهج البلاغه).
9- همان، ذیل خطبه 119.
10- همان.
11- همان، خطبه 119 (نقل از سیری در نهج البلاغه).
12- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 5.
13- تاریخ طبری (مترجم)، ج 6، ص 2338، چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ.
14- نهج البلاغه، خطبه 224.
15- نهج البلاغه عبده، خطبه 200.
16- نهج البلاغه، خطبه 3.
17- همان، کلام 6.
18- همان، کلام 137.
19- همان، خطبه 13.
20- تاریخ طبری، ج 5، ص 160.
21- نهج البلاغه فیض، نامه 45.
22- همان، نامه 17.
23- همان، نامه 39.
24- نهج البلاغه، خطبه 127.
25- همان، خطبه 125.
26- همان، خطبه 92.
27- نهج البلاغه، نامه 47.

منبع: الیاس محمد بیگی ،  فرهنگ كوثر ؛ آذر 1377، شماره 21؛ص  62.